تولد و سالگرد ازدواجم مبارک

سلام دوستای گلم

از همتون ممنون بابت تبریکاتتون میدونم که بیادم هستید و بابت این خیلی خوشحالم که حداقل توی این دنیای مجازی کسانی هستند که به یادم باشن شاید بیشتر از آدمهای واقعی این دنیا .

خوب این آخر هفته انقدر سرم شلوغ بود که حتی خودمم رو هم از یاد بردم هیچ گونه مراسمی برگزار نکردن بخاطر ایام وفات حضرت علی بهتر دونستم که بزارم برای هفته آینده که حداقل از این مراسم گذشته باشه حالا تا آخر این هفته نمیدونم چی تصمیماتی رو بگیرم شاید اصلا بی خیالش شدم و هیچ کاری نکردم ولی خوب عوضش ایجا برای خودم جشن تولد و سالگرد ازدواجم رو میگیرم .

اینم به افتخار خودم

قرار وبلاگی بدو بیا

سلام دوستای گوگولی خودم

بابت همدردیت خیلی ممنون ولی خوب اشکال نداره ایشاله ترم دیگه نمره خوب میگیرم .

راستی من و سامانتا میخواستیم یه برنامه بزاریم که یه سری از دوستای وبلاگیمون رو ببینیم توی هفته آینده بریم یه رستوران برای افطار البته بگم ها من که روزه نیستم برای من فرق نمیکنه بیشتر دوست دارم دوستای گلم رو ببینم خوب بعدش اینکه دوستایی که تهران هستند و موافق هستند که برنامه بزاریم و اینکه بگن چه روزی و پیشنهاد یه رستوران رو بدن تا جمع بندی کنیم ببینیم که چه روزی از همه بیشتر تقاضا داره و یه رستوران خوب البته بگم که هرکی باید دنگ خودش رو بده ها وگرنه فضولی جون باید از شیراز بیاد همشو پرداخت کنه .......اینو گفتم چون فضولی جون دورتره انوقت باید این همه راه بیاد برای حساب کردن

خوب زودتر خبر بدید تا سریعتر برنامه ریزی کنیم .

 

درضمن اصلا نسبت به تولد و سالگرد ازدواجم هیچ حسی ندارم نمیدونم چیکار کنم آخه جمعه مامانم سفره داره همه فامیلاش رو دعوت کرده میمونه پنج شنبه که نمیدونم چیکار کنم اصلا کجا بریم یا اینکه بزارم برای بعد از وفات مهمونیم رو بگیرم موندم فعلا کمکم کنید.

و این رو بگم که من کادوی همسری رو خریدم ولی اون هنوز هیچی نمیدونم چی میخواد بخره اصلا حرفش رو هم نمیزنه من براش یه کفش و یه شلوار خریدیم البته با یه کامپیوتر جیبی بینا که برای ثبت اطلاعات چیز خوبیه همین دیگه البته این آخریه کادوی روز مرد بود که من هیچی نخریده بودم .

 

امتحان پایان ترم

سلام به روی ماه همتون

خوب بالاخره این امتحان کذایی رو دادم دیگه توکلم به خداست قبول میشم یا نه چون رایتینگم رو بدم دادم دیگه نمیدونم چی میشه تصمیم گرفتم اگر این ترم قبول نشدم یه ترم به خودم مرخصی بدم و بد شروع کنم چون خیلی خسته شدم اگر قبول شم که میرم چون اگر نرم عقب میمونم خوب دیگه برام دعا کنید که این ترم حتما قبول شم .

آخر هفته که مثل همیشه پنج شنبه رفتم خونه مامانم سر راهم خواهرم رو از دانشگاهش برداشتم و بعدش رفتم دنبال اون یکی خواهرم که آرایشگره اونم برداشتم و رفتیم خونه مامان من که روزه نبودم نشستم ناهار خوردم و بعدش سریالها رو دیدم بعدشم گرفتم خوابیدم تا ۵ بعدازظهر دیگه مامانم صدام کردم بیا حلوا درست کنیم من تاحالا درست نکرده بودم دیگه رفتم واستادم یاد گرفتن و خیلی خوب شده بود ولی دستم خسته شد از بس هم زدم خداییش خیلی این همزدنش سخته بعدشم که دیگه سفره افطار رو آماده کردیم و نشستیم افطار کردن و بعدشم سریالهای ماهم دیگه سریالها که تموم شد اومدیم خونه آخه میخواستم فردا بشینم درس خوندن .

فردا صبح ساعت ۹ بلند شدم و اول از همه صبحانه ام رو خوردم بعدش نشستم درس خوندن انقدر خواب گرفته بود همسری هم که تا ۱۲ ظهر خواب بود هی یک ساعت درس میخوندم بعد نیم ساعت میرفتم پیشش میخوابیدم دیدم نمیشه بدجوری کسل شدم رفتم یه دوش گرفتم و دوباره اومدم نشستم درس خوندن تا ۳ بعدشم ناهارم رو خوردم با همسری رفتیم خوابیدیم انقدر اذیتم کرد که نزاشت بخوابم دیگه از اتاق بیرونش کردم گفتم برو توی حال بخواب بزار منم بخوابم تا ساعت ۵ خوابیدم بعدشم بلندشدیم دیگه رفتیم بیرون یه چرخی زدیم و افطار رفتیم خونه مادر شوهر تا آخر شب .

دیروز هم که امتحان داشتم سرکار نشستم درس خوندن دیگه حالم داشت بهم میخورد از این کتابها عصر که رفتم کلاس کلی نشستیم با بچه ها از امتحان و سوالهای ترم قبل که گفته بودن چی میاد خوندیم ولی هیچی نیومد حتی رایتینگش هم فرق داشت برای همین امتحان رایتینگ رو بد دادیم خداییش خیلی سخت بود .

امروز هم منتظرم تا دوستم عصر بره جواب ها رو ببینه و به من خبر بده .

برام دعا کنید ...........

 


پ ن : با عرض شرمندگی باید بگم که قبول ننننننننشدم..............ولی خوب حداقل پایه ام قوی میشه

ماجرای تولد

سلام عزیزان

خوب میدونی که این فضولی جون مرد از بی فضولی میخواد بدونه که تولد چه خبر بوده .

بگم که خیلی خوب بود خیلی هم خوش گذشت انقدر خندیدیم که نگو چون قرار بود همکار همسری که تولدش بود نفهمه مهمونی هست کلی ماجرا داشتیم تا بتونیم سرش رو گرم کنیم تا دیرتر بیاد خونه .

من بعد از کارم رفتم خونه همین دوستامون چون نزدیک محل کار من هست و رفتم اونجا و یه خورده کمک کردم غذا ها رو تزئین دادم و اماده کردیم البته یه سری غذا هم از بیرون گرفتن .

دیگه دوستاش رو گفته بود که قبل از ساعت ۸ اینجا باشن تا همسرش نیامده دوستاش زودتر برسن و سورپرایز بشه خوشبختانه با کلی هماهنگی که از طرف من و همسری بود خدا رو شکر خوب برگزار شد .

دیگه بعدشم شام خوردیم و بعد شام هم مراسم کیک و کادو ها بود که بخوبی برگزار شد .

دیگه شب هم ما اونجا موندیم چون به محل کارم نزدیک بود دیگه و اینکه همسری هر روز صبح با این همکارش باهم میرن سرکار و صبح هم تا هشت و ربع خوابیدم بعد اومدم سرکار چقدر خوب بود خونه ما هم نزدیک اینجا بود برای من یکی که خیلی عالی میشد چون اونوقت به محل کارم نزدیک تر بودم دیگه ولی اگر بشه چی میشه .

ای خدا چی میشه کمکمون کنی ماهم یه خونه بزرگتر بخریم و او اینکه نزدیک محل کارامون باشه ......

تولد تو تولده

سلام

خدا رو شکر بهترم از اول هفته همش حالت تهوع داشتم نمیدونم چرا شاید ضعیف شدم به هر حال الان بد نیستم .

پری شب تولد مادر شوهر بود من زودتر رفتم خونه و حمام کردم و آماده شدم تا همسری بیاد بریم براش به چیزی بخریم ساعت ۷ بود زنگ زد که بیا دم در با داداشم بریم رفتیم و براش برادر شوهری یه بلوز خرید من و همسری هم یه روسری با کیک خریدیم رفتیم اونجا خداییش انقدر براش کادو خریدیم دیگه خسته شدم همش یا روز مادره یا سوغاتی براش لباس آوردم و. کلی چیزای دیگه دیگه دیدیم همه چی داره همسری گفت براش روسری بخریم دیگه منم چیزی نگفتم و رفتیم خونشون مامانش خبر نداشت ما میام اونجا گفت چرا خبر ندادید منم گفتم خوب شما نمیدونستید امشب تولدتونه و ما میایم دیگه از قبلشم گفته بود برام چیزی نخرید ولی خوب نمیشد که مادر شوهره اگر نمی خریدیم اونوقت هزارتا حرف بود .

دیگه شام خوردیم و کیک رو هم خوردیم منم که انقدر خسته بودم و حالم زیاد خوب نیود دیگه بلند شدیم اومدیم خونه .

امشب هم تولد همکار همسری هست خانمش میخواد سورپرایزش کنه و بهش نگفته و همه دوستاش رو دعوت کرده به همسری گفته که تا موقع افطار همسرش رو نگه دار تا نفهمه خلاصه کلی برنامه داریم تا این آقا متوجه نشه .

از دیروز که همسری گفته تولد دعوتیم هی تو فکر این بودم که چی بپوشم آخه نمیدونم کی هست کی نیست چطوری لباس بپوشم بعدش گفتم بهتره که بلوز و شلوار بپوشم هم سنگین تره و هم راحتر  دیگه یه بلوز قرمز با یه شلوار سفید و یه کفش قرمز که از دبی آورده بودم رو میپوشم به نظرم خوب باشه حوصله دامن و اینا رو ندارم .

قراره بعد از کار برم خونشون چون به محل کارم نزدیک هست گفته تو زودتر بیا همسرت هم با شوهر من بیاد دیگه زودتر میرم اونجا و حاضر میشم .

الانم انقدر خوابم میاد که نگو دلم میخواد برم بگیرم بخوابم یه پسر شیطون دارن اینا که فکر کنم برم نزاره یه خورده استراحت کنم .

خوب دیگه برم بسه راستی بچه ها برام دعا کنید که برای شنبه امتحانم رو خوب بدم خیلی میترسم این معلم خیلی ته دلمون رو خالی کرده .

راستی اینم بگم که این ماه انقدر تولد داریم که بدبخت شدیم انقدر کادو خریدیم تولد برادر شوهر هم هست هم تولد خودم آخر ماه دیگه چه شود .

شغلهای دوست داشتنی و نداشتنی

سلام برهمگی

دوست گلم فضولی جون به یه بازی دعوت کرده

که پنج تا شغلهایی که دوست داریم و پنج از شغلهایی که بدمون میاد رو بنویسیم خوب منم مینویسم .   

۱- مهندسی کامپیوتر Computerالبته توی همه زمینه هاش از سخت افزار تا نرم افزار

۲- معماری داخلی و دکوراسیون

  ۳- آرایشگری البته به صورت Barberحرفه ای ها 

  ۴- گل فروشی داشتن یه مغازه بزرگ گل فروشی Gardening البته منظورم باغبونی نیست ها

۵- سرآشپز یه رستوان بزرگ البته مثل ( یانگوم ......میشم بانوی آشپزخونه ...! Perfecto )

 

پنج تا شغلهایی که خیلی بدم میاد :

   ۱- دکتریDoctor که اصلا هیچوقت نمیشه به خانواده برسی یعنی باید قیدشون رو بزنی

۲- مدیریت که اصلا دوست ندارم به کسی زور بگمYes Man یا زور بشنوم  

۳- معلمی که حوصله سروکله زدن با یه Meetingمشت بچه رو ندارم

  ۴- حسابدای که حالم از اعداد و ارقام بهم میخوره

۵- کتابداری آخه حیف نیست این همه وقت بزاری اونوقت کتابداری باشی ...

از دوستای گلم مرجان جون - الهه جون جون - آرزو گام - طنین جونی - دو تا شادی خانمها - فائزه جون - دو تا آزاده های گل - بهار جون - زهره گلم - هانیه خوشگل -عسلی جونم و  دیگه بقیه دوستان همگی میتونید شرکت کنید .





آخر هفته و خریدکردن

سلام به دوستای گل

خوب آخر هفته خوبی بود پنج شنبه که رفتیم خونه مادر شوهری برای افطار چون مهمون داشت و فرداش هم صبح با همسری رفتیم پاساژ ونک تا مانتو بخرم ولی هیچ چیزی که مورد علاقه ام باشه نبود همه مدلها اجق وجقی بود فقط یه جین خریدم که اونم توی حراج قیمتش خوب بود خریدیم البته ۵۰ درصد تخفیف داشت بعدشم رفتیم کرج خونه خاله ام بخاطر اینکه مامانمی نا اونجا بودن به ما هم گفتن شما هم بیایید دیگه رفتیم اونجا و عصر با دختر خاله و خواهرام رفتیم گوهردشت اونجا یه چند تا مانتو فروشی بود که بالاخره اون مدلی که توی ونک دیدم و قیمتش بالا بود رو اینجا هم داشت به نصف قیمت که خریدم بعدشم یه چرخی زدیم و اومدیم خونه افطار که دیگه نشستیم پای فیلم دیدن و ساعت ۱۱ شب بود رفتیم خونه انقدر سرم درد میکرد که تا خونه خوابیدم .

فرداش که اومدم سرکار هنوز یه خورده سرم درد میکرد ولی بعد از اینکه صبحانه ام رو خوردم حالم خیلی بد شد همش حالت تهوع داشتم دیگه به زور تا ظهر خودم رو نگه داشتم دیدم نمیشه مرخصی گرفتم و رفتم خونه مثل جنازه خوابیدم نمیتونستم بلند بشم انقدر دلم میخواست یکی پیشم بود و بهم میرسید دیدم اینطوری نمیشه دیگه هرطور بود بلند شدم و برای شام یه چیزی گذاشتم و نشستم تا همسری بیاد دیگه یه خورده بهتر شدم ولی باز حالم زیاد جالب نبود .

امروز هم که اومدم سرکار بد نیستم فقط یه خورده حالت تهوع دارم خوشبختانه همسری ماشین رو گذاشت برای من و عصر میتونم راحت برم خونه چون برگشتن هی باید سوار این ماشین و اون ماشین شد که حالم رو بدتر میکنه .

 

شامی نخودچی و حلیم

سلام به دوستای گلم

طاعات و عبادات همگی قبولی باشه منم توی این ماه دعا کنید خیلی زیاد یادتون نره ها ....

خوب اینم از دستور غذاهاکه براتون میزارم

شامی نخودچی :

مواد لازم :

گوشت : ۲۵۰ گرم

آرد نخودچی : ۱۰۰ گرم

پیاز : ۱ عدد متوسط

تخم مرغ : ۱ عدد

نمک و فلفل و ادویه

جوش شیرین یا بکینگ پودر : ۲/۱ قاشق چایخوری

طرز تهیه : اول از همه پیاز رو رنده میکنید و بعد جوش شیرین یا بکینگ رو با مقدار آب حل کنید و به پیاز اضافه کنید بعد گوشت و آرد نخودچی  و تخم مرغ رو اضافه کنید و خوب ورز بدید تا مایع یکدستی بشه .

بعد از اون گلوله هایی متوسط بردارید و کف دستتون پهن کنید و با انگشت وسطش رو یه سوراخ کوچیک ایجاد کنید و بعد داخل ماهی تابه سرخ کنید لازم روغن زیاد بریزید برای سرخ کردن چون این غذا زیاد روغن به خودش نمیگیره . بعد که آماده شد تزئینش کنید و نوش جان کنید .

-------------------------------------

خوب بعدشم طرز تهیه حلیم آماده که روی بسته اش هست میتونید از روی اون درست کنید خوشمزه میشه ولی روی بسته نوشته برای 4 نفر ولی من فکر کنم برای دو نفر هم کافی نباشه البته اینم بگم من یک لیوان آب مرغ اضافه کردم بهش که خیلی خوشمزه تر کرد شما هم میتونید از آب مرغ یا گوشت استفاده کنید . بعد روش رو میتونید با دارچین و کنجد و مقداری کره تزئین کنید .

 

 

دیگه خبری از آشپزی ....

یه سلام گرم به همه دوستان

معلومه که توی این ماه روزه از حال بردتتون دیگه نمیاد سر بزنید کم پیدا شدید .

خوب میدونم اشکال نداره ماه رمضونه و انرژی کم میشه و بعدشم این غذاهایی که من میزام شما رو از حال میبره چه از آشپزی خودم تعریف میکنم ها ....

خوب دیگه اگر دوست ندارید نمیزارم تا یه وقت هوس نکنید من بیشتر بخاطر این مزاشتم چون میدونم بعضی ها واقعا مشکل دارن توی غذا درست کن یعنی اینکه نمیدونن چی درست کن نه اینکه یه وقت فکر کنید دست پختشون بده .

دیروز بالاخره شرکت اعلام کرد ساعت کاری از ۸ و نیم تا ۴ باشه خیلی عالیه برای همین دیروز زود رفتم خونه و سریع برای همسری غذاهای خوشمزه درست کردم آخه فقط اون روزه میگیره .

سریع یه شامی نخودچی براش درست کردم و یه بسته از این حلیم های آماده خریده بودم که اونم درست کردم ببینم چطور میشه که خیلی عالی بود .

به همسری هم گفتم سر راهش نون بخره بیاره دلم خیلی میخواست گوش فیل درست کنم ولی دیگه خیلی خسته شده بودم بعد که همسری اومد خونه دیدم یه جعبه زولبیا بامیه آورده خیلی ذوق کردم آخه اگر نمیخوردم حتما بچه ام میوفتاد

خلاصه اینکه دیشب کلی خوردیم و حال کردیم بعدشم که خوردن تمام شدن نشستیم سر این سریالهای ماه رمضان که واقعا یه آدم بیکار مثل من و همسری میخواد تا ساعت ۱۲ شب بشینی پای تی وی در هر صورت سریالها بد نبود بعدشم که گرفتیم خوابیدیم .

از غذاها عکس گرفتم ولی خوب نذاشتم چون میدونم یه وقت هوس میکنید برای همین گناه میکنم ولی اگر تمایل داشتید که براتون بزارم بگید اشکالی نداره میذارم ولی گناهش گردن خودتون ها  

ناگت مرغ و قارچ سوخاری

سلام به دوستای گلم

اول از همه ماه مبارک رمضان رو به همه تبریک میگم و ازتون میخوام من رو هم دعا کنید توی این ماه عزیز آخه من نمیتونم روزه بگیرم اگر بگیرم دیگه رو به موتم .

خوب توی این ایام سعی میکنم غذاهایی بزارم که ساده باشه و بتونید توی این ماه ازش استفاده کنید .

البته این غذایی که میزارم خیلی ساده است ولی دنگ و فنگ داره .

ناگت مرغ با قارچ سوخاری

مواد لازم :

فیله مرغ یا سینه مرغ : 5 تیکه حدود 250 گرم

پیاز : 1عدد متوسط

نمک و فلفل و ادویه جات وپودر سیر : به مقدار لازم

پودر سوخاری : به میزان لازم

 

طرز تهیه :

اول از همه سینه مرغ رو توی میکسر بریزید و میکسش کنید بعد پیاز رو هم همین کارو کنید بعدش با هم به اضافه کلیه ادویه جات مخلوط کنید .

 بعدش به اندازه یک گلوله بردارید و مثل شکل زیر درون پودر سوخاری میغلتونید و بعد درون روغن سرخ میکنید .

 

 

 

طرز تهیه قارچ سوخاری :

مواد لازم برای قارچ سوخاری :

قارچ : 500 گرم

آرد سوخاری : به میزان لازم

 طرز تهیه  بنیه :

آدر : به مقدار که مواد تقریبا سفت شود

شیر : 3 قاشق

تخم مرغ : 1 عدد

آرد و شیر رو مخلوط کرده و بعد تخم مرغ رو داخل میریزیم و کاملا مخلوط می کنیم آرد به قدر بریزید که مایعی مثل مایع کیک و یا سس سفید درست بشه طوری که از مواد چکه نکنه .

ابتدا قارچ ها رو شسته و به شکل زیر از وسط چهار قاچ می کنیم اگر قارچتون بزرگ بود اگر کوچک بود همونطور درسته . 

 بعد داخل مایع بنیه میغلطونیم و بعد در پودر سوخاری و بعد در روغن با حرارت زیاد سرخش می کنیم .

   البته یه سالاد کوچیک هم با قارچ و چوانه ماش درست کردم در کنار غذا خیلی خوشمزه میشه .

که اونم موادش فقط قاچر و جوانه ماش هست با سس فرانسوری .

 

  

خوراک بال مرغ

سلام

خوب این دفعه با یه غذای خوشممز اومدم خوراک بال مرغ خیلی هم عالیه البته تا حدودی هم رژیمی هست چون سرخ نمیشه همش رو میزاریم توی فر پخته بشه و با حرارت فر خودش سرخ میشه .

 

مواد لازم :

بال مرغ : هر قدر که دوست دارید

هویج : ۳ عدد

قارچ : ۲۵۰ گرم

سیب زمینی پشندی : ۵ عدد

گل کلم : مقداری

فلفل دلمه : ۱ عدد

کدو : ۲عدد

کره : نصف قالب

ادویه : نمک و فلفل آویشن و پودر سیر و پودر کاری و هر چیز دیگه

گوجه فرنگی : ۲عدد

خوب اول از همه تمام مواد رو بشورید بعدشم خوردش کنید بعد که خورد کردید توی یه ماهی تابه اول از همه هویج رو میچینیم بعدش از هر مواد یه لایه روش میزاریم و روش رو هر ادویه ای که دوست داشتید میریزید .

 

بعدش روش بال ها رو می چینیم بعدشم دوباره از مواد که باقی مونده روش میزاریم . و دوباره ادویه میدیم روش .

 

 

بعدروش رو فویل می کشیم تا مواد روش خشک نشه و بعد میزاریم داخل فر تا پخته بشه فقط باید بهش سر بزنید که نسوزه بعد که پخته شد میتونید بالای فر رو روشن کنید و فویل رو بردارید و بزارید که بالها سرخ بشه بعدش دیگه آماده است.

 

 

 

 

 

خوب یادم رفتم بگم که درجه حرارت فر چقدر باشه میتونید روی ۱۸۰ درجه بزارید خیلی زیاد نباشه و خیلی هم کم نباشه که نپزه .

از ساناز خانم گل هم ممنون که یادآوری کرد آخه میدونی چیه گاز خونه مامانم درجه نداره شماره داره برای همین ننوشتم آخه این غذا رو اونجا درست کردم .

 

مهمونی آخر هفته

سلام برهمگی

 خوب از آخر هفته و مهمونیم بگم که پنج شنبه ظهر رفتم خونه مامانم و به بابام گفتم برای فرداشب که مهمون دارم برام میوه بیاره  چون بیرون هم میوه خوب نمیدن و هم اینکه گرون حساب میکنن .

شبش قرار بود با این دوستای مشهدیمون بریم پارک انقدر منتظر شدیم تا زنگ بزنن آخه اونا قرار بود اطلاع بدن ولی تا ساعت 9 شب خبری ازشون نبود برای همین دیگه خودمون بهشون زنگ زدیم و گفتیم که نمیاید اونا هم گفتم ما منتظر بودیم شما زنگ بزنید در هر صورت بابایی رفت کالباس و مخلفات خرید و رفتیم پارک ارم خیلی خوش گذشت انقدر شلوغ بود اونجا که نگو من اصلا از بازیهای اونجا دوست ندارم یه بار توی عمرم ترن هوایی سوار شدم که به غلط کردن افتادم آخه بعدش انقدر حالم بد شد که نگو و یه بار هم سورتمه که دیگه نگو اونم خیلی بد بود   برای همین هر وقت بریم هیچی سوار نمیشم همسری خیلی دوست داره ولی وقتی می بینه من سوار نمیشم اونم بخاطر من سوار نمیشه در صورتی سوار میشه که کسی باشه و اون رو همراهی کنه که هیچ وقت هیچکی نیست .

دیگه شام رو که خوردیم تا بیایم خونه ساعت 2 نصف شب بود تا بخوایم شد 4 صبح فردا صبح هم بلند شدیم و ناهار رو آماده کردیم منم رفتم حموم و بعدش خواهر موهام رو سشوار کشید برای شب که مهمون داشتم .

دایی و خاله همسری از تبریز اومده بودن و گفته بودیم که جمعه شب بیان خونه ما برای شام ولی چون خونمون کوچیکه فقط پذیرایی میوه و چایی خونه بود برای شام رفتیم فرحزاد حدود 15 نفر میشدیم و نمیشد من تنهایی توی خونه کوچیک از این همه آدم پذیرایی کنم دیگه ساعت 8 و نیم بود اومدن نشستیم به صحبت کردن و میوه و چایی خوردن و ساعت 9 بلند شدیم رفتیم به سمت فرحزاد انقدر اونجا شلوغ بود که اون طرف اصلی فرحزاد نرفتیم این دست خیابون هم یه چند تا باغ بود برای همین تصمیم گرفتیم بریم همونجا.

اگر بدونید چه قیافه هایی اومده بودن دخترو پسرها با تریب های اجق وجق و آنچنانی که هممون محو تماشای اونا شده بودیم همشون هم از دم فقط برای قلیون کشیدن اومده بودن آخه من نمیدونم این قلیون چه چیزه مزخرفی هست که انقدر جوونا رو به خودش جلب کرده .

بعد از شام هم چایی خوردیم و بعدشم دیگه اومدیم خونه ساعت 1 بود من که انقدر پاهام درد میکرد سریع رفتم خوابیدم .

آخر هفته خوبی بود خیلی خوش گذشت ولی واقعا سخت بود اونم قسمت شام دادن آخه ما تا به حال اون رستوران نرفته بودیم برای همین هم نمیدونستیم که غذاش چطوریه یه وقت بد نباشه و عابروی ما بره که در هر صورت بد نبود .



خوب دوستای گلم ازتون میخوام که کمک کنید تا برای همسری که آخر همین ماه سالگرد ازدواجمون هست چی بخرم اگر نظراتتون رو بگید خیلی خوبه و اینکه چه برنامه ای برای سورپرایز کردنش داشته باشم .


سالاد جوانه ماش

یه سالاد خیلی خوشمزه و مقوی که همراه هر نوع غذایی میشه خورد

مواد لازم برای تهیه سالاد :

کلم سفید : نصف یه کلم متوسط

هویج : 4 عدد

جوانه ماش : نصف بسته

قارچ : 5 عدد

نمک و فلفل : به میزان دلخواه

سس مایونز : 4 قاشق

آبلیمو : 3 قاشق

 

طرز تهیه : اول از همه اینکه همه مواد رو میشوریم بعدش کلم و هویج رو میریزید توی خورد کن و ریز ریز می کنید مثل شکل زیر :

 

  بعد قارچ رو هم خرد می کنیم به همراه جوانه به مواد اضافه می کنیم .

 

 و در آخر هم سس و آبلیمو و نمک و فلفل رو بهش اضافه کرده و مخلوط می کنیم و به مدت یک ساعت داخل یخچال میزاریم تا کاملا مواد به خوردش بره بعدش میتونید نوش جان کنید .

 

 

احوالاتم و دستور چیزبرگر

سلام

خوب می بینم که با پست قبلی خوب حال کردید

سعی میکنم از این به بعد از اینجور مطالب هم بیشتر استفاده کنم تا اینجا کسل کننده نشه . البته میدونم کسل کننده نیست ها ولی خوب دیگه .

در مورد اوضاع احوال شرکت بگم که خوشبختانه مدیر مالی رو از سمت برکنار کردن خدا رو شکر و گذاشتن توی قسمت قطعات یدکی و یه نفر دیگه از همکاران رو جای اون آوردن که خیلی بهتره امیدوارم همینطور باشه چون اون بیشتر با بچه ها در ارتباط بود و از مشکلاتشون بیشتر خبر داره .

 

براتون یه غذای خوشمزه درست کردم سالاد جوانه ماش و چیز برگر

مواد لازم برای تهیه سالاد :

کلم سفید : نصف یه کلم متوسط

هویج : 4 عدد

جوانه ماش : نصف بسته

قارچ : 5 عدد

نمک و فلفل : به میزان دلخواه

سس مایونز : 4 قاشق

آبلیمو : 3 قاشق

 

طرز تهیه : اول از همه اینکه همه مواد رو میشوریم بعدش کلم و هویج رو میریزید توی خورد کن و ریز ریز می کنید مثل شکل زیر :

 

  بعد قارچ رو هم خرد می کنیم به همراه جوانه به مواد اضافه می کنیم .

 

 و در آخر هم سس و آبلیمو و نمک و فلفل رو بهش اضافه کرده و مخلوط می کنیم و به مدت یک ساعت داخل یخچال میزاریم تا کاملا مواد به خوردش بره بعدش میتونید نوش جان کنید .

 

 

خوب طرز تهیه چیز برگر هم مثل همبرگر هست گوش همبرگری رو آماده می کنید و وقتی که سرخش کردید قارچ خورد شده که تفتش میدیم رو روی مواد گوش ریخته و روی اون رو با پنیر پیتزا میپوشونیم و داخل همون ماهی تابه این کار رو انجام میدیم و وقتی پینر رو هم ریختیم در ماهی تابه رو میزارید تا پنیر ها آب بشه بعد میتونید داخل نون همبرگری بزارید با مخلفات و نوش جان کنید .

 

داستانهای کوتاه

خدا هست

 

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.

در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.

وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.

به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

 


بخشش

حكايتي از زبان مسيح نقل مي كنند كه بسيار شنيدني است . مي گويند او اين حكايت را بسيار دوست داشت و در موقعيت هاي مختلف آن را بيان مي كرد .

حكايت اين است :

مردي بود بسيار متمكن و پولدار روزي به كارگراني براي كار در باغش نياز داشت.  بنابراين ، پيشكارش را به ميدان شهر فرستاد تا كارگراني را براي كار اجير كند . پيشكار رفت و همه ي كارگران موجود در ميدان شهر را اجير كرد و آورد و آن ها در باغ به كار مشغول شدند . كارگراني كه آن روز در ميدان نبودند، اين موضوع را شنيدند و آنها نيز آمدند . روز بعد و روزهاي بعد نيز تعدادي ديگر به جمع كارگران اضافه شدند . گرچه اين كارگران تازه ، غروب بود كه رسيدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نيز استخدام كرد . شبانگاه ، هنگامي كه خورشيد فرو نشسته بود، او همه ي كارگران را گرد آورد و به همه ي آنها دستمزدي يكسان داد. بديهي ست آناني كه از صبح به كار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتنـد : « اين بي انصافي است . چه مي كنيد ، آقا ؟ ما از صبح كار كرده ايم و اينان غروب رسيدند و بيش از دو ساعت نيست كه كار كرده اند . بعضي ها هم كه چند دقيقه پيش به ما ملحق شدند . آن ها كه اصلاً كاري نكرده اند » .

مرد ثروتمند خنديد و گفت : « به ديگران كاري نداشته باشيد . آيا آنچه كه به خود شما داده ام كم بوده است ؟ »  كارگران يكصدا گفتند : « نه ، آنچه كه شما به ما پرداخته ايد ، بيش تر از دستمزد معمولي ما نيز بوده است . با وجود اين ، انصاف نيست كه ايناني كه دير رسيدند و كاري نكردند ، همان دستمزدي را بگيرند كه ما گرفته ايم » .  مرد دارا گفت : « من به آنها داده ام زيرا بسيار دارم . من اگر چند برابر اين نيز بپردازم ، چيزي از دارائي من كم نمي شود . من از استغناي خويش مي بخشم . شما نگران اين موضوع نباشيد . شما بيش از توقع تان مزد گرفته ايد پس مقايسه نكنيد . من در ازاي كارشان نيست كه به آنها دستمزد مي دهم ، بلكه مي دهم چون براي دادن و بخشيدن ، بسيار دارم . من از سر بي نيازي ست كه مي بخشم .»

مسيح گفت : « بعضي ها براي رسيدن به خدا سخت مي كوشند . بعضي ها درست دم غروب از راه مي رسند . بعضي ها هم وقتي كار تمام شده است ، پيدايشـان مي شـود . امـا همه به يكسان زير چتر لطف و مرحمت الهي قرار مي گيرند .»  شما نمي دانيد كه خدا استحقاق بنده را نمي نگرد ، بلكه دارائي خويش را مي نگرد . او به غناي خود نگاه مي كند ، نه به كار ما . از غناي ذات الهي ، جز بهشت نمي شكفد . بايد هم اينگونه باشد . بهشت ، ظهور بي نيازي و غناي خداوند است . دوزخ را همين خشكه مقدس ها و تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند . زيرا اينان آنقدر بخيل و حسودند كه نمي توانند جز خود را مشمول لطف الهي ببينند

 


عجایب هفتگانه جهان

 

معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را فهرست وار بنویسند. دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته های آنها را جمع آوری کرد. با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند:

اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و... در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد. معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید: دخترم چرا چیزی ننوشتی؟

دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت: بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم.

در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از : لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن.

پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت.

آری عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی می انگاریم

روزمره هام

 

سلام

خوب از دیروز بگم که رئیسم که نبود رفته بود مرخصی و منم برای خودم حال کردم همش تو اینترنت سیر میکردم بعدازظهر خواهری زنگ زد که آره این دوستای مشهدیمون اومدن تهران خونه دخترشن ما رو هم دعوت کردن گفتن که به فائزه اینا هم بگید بیان منم چون دیروز کلاس زبان داشتم گفتم ببینم چی میشه اگر خسته نبودم میام .

عصر رفتم کلاسم و به همسری گفتم اونم گفت باشه اگر خسته نیستی بریم از شانسم همسری اون روز فوتبالشون کنسل شد وگرنه انقدر خسته میشد که دیگه نمی رفتیم .

منم دیدم بهترین فرصته برای تشکر کردن از اونا آخه یادمون رفته بود وقتی برگشتیم زنگ بزنیم و تشکر کنیم دیگه همسری اومد دنبالم و رفتیم منم توی ماشین یه شکلات خوری گذاشته بودم که برای یکی از فامیلای همسری که از مکه اومده بود ببرم دیگه نرفتیم این کادو قسمت اینا شد که سر راه کادوش کردم و بردیم برای اونا آخه دست خالی نمیشد رفت که چون منم تا حالا خونشون نرفته بودم .

دیگه همزمان با مامانی نا رسیدیم و نشستیم به حرف زدن و بعدشم شام خوردن ساعت ۱۲ بود راه افتادیم به سمت خونه انقدر خسته بودم نفهمیدم چطوری خوابم برد .

امروز صبح بلند شدم اتاقم رو دیدم داشت حالم بهم میخورد آخه از روزی که برگشتیم هنوز وقت نکردم رختای توی چمدون رو جابجا کنم و  تصمیم گرفتم امروز عصر که رفتم خونه یه دستی به سر روی خونه بکشم می بینید چقدر تنبل شدم دختر خیلی بدی شدم .

توی شرکت هم یه جوریه نمیدونم چطوری ولی یه حس بدی دارم احساس می کنم میخواد یه اتفاقاتی بیفته ولی چی ؟

تعطیلات تابستان قسمت آخر

سلام دوستان

خوب تا کجا براتون گفتم یادم نمیاد بزاربرم ببینم چی نوشته بودم آهان خوب دیدم تا اونجا که شبش رفتیم حرم و تا دیر وفت اونجا بودیم .

فردا صبح یعنی یکشنبه بازم با همسری رفتیم یکی دیگه از پاساژهای مشهد به اسم الماس شرق که بیشتر وسایل تزئینی و کیف و کفش و یه مغازه خیلی بزرگ لوازم چینی داشت که این پاساژ چهار طبقه بود طبق اول یه حوض خیلی قشنگ درست کرده بودن که فواره اش تا طبقه چهارم میومد اینم عکسش .

این عکس همون حوضه هست

اینم فواره که تا طبقه چهارم اومده

بعدشم که شب ظهر دوباره اومدیم خونه ناهار خوردیم و یه استراحت کوشولو کردیم و عصر رفتیم طرقبه اول رفتیم توی میدونش که دورتادور مغازه خوراکی فروشی هست و لوازم تزئینی یه خورده سوغاتی خریدیم و بعدشم رفتیم یه رستوران جاتون خالی یه هشت لیک زدیم بر بردن خیلی خوشمزه بود ولی پولش هم نگو که هوارتومن بودم انقدر هوا خنک بود که همش به همسری میگفتم بیا بغل من بشین گرمم بشه دیگه بعد از شام بلند شدیم رفتیم به سمت حرم دوباره رفتیم زیارت و بعدشم اومدیم خونه دیگه صبحش وسایلمون رو جمع کردیم و به سمت شمال قرار بود برگشتن از سمت بالا بریم که هم سر راهمون یه سر بریم پیش دختر عمه ام که بابلسر زندگی میکنه .

دیگه تا راه افتادیم ساعت ۱۰ صبح شده بود. دیگه همسری همش پشت فرمون بود خیلی خسته شده بود هرچی میگفتم بزار من بشینم میگفت نه دیگه آخر سری خیلی خسته بود داد من نشستم و خودش خوابید دیگه رسیدیم به شهر ساری انقدر شلوغ بود که گفتم بلند شو خودت بشبن من اعصاب شلوغی رو ندارم این عکسم توی راه گرفتم که دیدم ابر خیلی خوشگله برای همین عکس انداختم .

 

دیگه تا رسیدیم خونه دختر عمه ساعت ده شب بود شام رو خوردیم و رفتیم بالا پشت بوم چایی رو خردیم و نمای شهر رو از بالا دیدیم خیلی قشنگ بود اینم چند تا عکس از همون نماها در روز هست .

 

اینجا عکس هتل بانک ملی هست برای عید رفته بودیم اینجا از بالا خیلی قشنگه

 

قبل از ناهار هم رفتیم کنار دریا و از نگاه کردن به دریا لذت بردیم و بعدشم رفتیم توی بازارش تا ماهی بخریم ببرم تهران وای اگر بدونید چه سبزی های تمیز و میوه هایی بود دلم میخواست بخرم باخودم بیارم ولی خوب نمیشد دیگه فقط ماهی خریدیم و اون رو گذاشتیم توی کلمن یخ تا خراب نشه بعدشم اومدیم خونه دختر عمه ناهار رو خوردیم و حرکت کردیم به سمت تهران ساعت ۹ و نیم بود رسیدیم انقدر خسته بودم که نگو دیگه سر راه رفتیم خونه مامان همسری شام خوردیم و بعدشم رفتیم خونه گرفتیم خوابیدیم من بیچاره باید می اومدم سرکار ولی همسری تعطیل بود و گرفت خوابید .

خوب اینم از بقیه مسافرت ما که خیلی خوش گذشت .