تعطیلات تابستان قسمت اول

سلام بر دوستان  

خوب بالاخره حوصلم اومد بیام بنویسم خوب جونم براتون بگه که تعطیلات تابستونه خودمون رو اینجوری گذروندیم که روز پنج شنبه قرار شد که حرکت کنیم به سمت مشهد ظهر همسری اومد در شرکت دنبالم و رفتیم خونه وسایلمون رو برداشتیم و بعدشم رفتیم خونه مامانش ناهارمون رو خردیم و حرکت کردیم حدود ساعت ۳ ظهر بود که راه افتادیم از سمت جاده پایین رفتیم جاده که خیلی خوب بود چون دو بانده بود ومیشد تازید ولی بیشتر از ۱۲۰ تا که نمیشد رفت توی راه هر چی به همسری گفتم بزار من بشینم گفت نه خسته نیستم میشینم ولی خوب تا سبزوار بیشتر نتونست چون دیگه خسته شده بود دیگه شب هم بود منم که نمیتونستم رانندگی کنم برای همین رفتیم توی شهر و دنبال یه رستوران تا شام بخوریم و بعدشم شب اومدیم دم یه پارکی که کلی جمعیت بود توی ماشین با مکافات خوابیدیم آخه گفتیم دیگه شب توی راه نمی خوابیم برای همین نه چادر مسافرتی برداشتیم نه پتو و بالشت همسری همش غر میزد که حداقل دوتا بالشت بر میداشتی منم گفتم خوب قرار نبود توی راه بخوابیم که ولی خداییش انقدر توی ماشین خندیدیم از طرز خوابیدنمون که نگو دیگه دیدیم نمیشه حدود ساعت ۵ صبح راه افتادیم به سمت مشهد و ساعت ۸ و نیم رسیدیم و رفتیم اول از همه یه طواف دور حرم دادیم و بعدشم رفتیم خونه دوستامون .

جمعه صبح دیگه مشهد بودیم و تا رسیدیم یه صبحانه توپ خوردیم و بعدشم من رفتم حموم کردم تا خستگی راه از بدنمون بره بیرون دیگه تا شب جایی نرفتیم چون همسری واقعا خسته بود ولی خوب شبش دیگه دوستامون ما رو بردن باغ یکی از دوستاشون و کباب خوردیم و کلی خوش گذروندیم .

شنبه صبح که از خواب بلند شدیم سریع حاضر شدیم و رفتیم که بریم آرامگاه فردوسی و طوس رو ببینیم ولی قبلش رفتیم پاساژ زیست خاور و اونجا یه سری سوغاتی خریدیم و بعدشم رفتیم کوه سنگی که یه پارک خیلی بزرگ و قشنگ بود اینم یک سری از عکسهاش .

ماهی های توی استخر

خوب یادم رفت از نمای پارک عکس بگیرم حالا مجبورم یه عکسی که خودمم توش هستم براتون بزارم .

بعدش رفتیم به سمت طوس اول رفتیم هارونیه که قبل از توی راه فردوسی بود اول رفتیم اونجا رو دیدیم که یه بنای تاریخی بود و با یه سری ماکت ها از نماهای اون زمان یادم نیست برای دوران کی بود . اینم عکسهاش .

نمای هارونیه  

ماکت نمای قدیمی

این سنگ به یاد بود امام محمد غزالی درست شده بود

بعدشم رفتیم فردوسی که خیلی قشنگ بود کلی عکس گرفتیم و از موزه دیدن کردیم و اینم یه سری از عکسهاش .

عکسهای ظروف قدیمی داخل موزه

 

 

بعدشم که اومدیم خونه و ناهار خوردیم و خوابیدیم آخر شب رفتیم حرم و خیلی حال و هوای خوبی بود کلی دعا کردم برای همه از جمله دوستای وبلاگیم بعدشم با همسری نشستیم دعا خوندن انقدر شلوغ بود که دست هیچکس به غیر یه سری به ضریح امام رضا نمیرسید فقط دستمون به ضریح پنجره فولاد رسید و تونستم اونجا پول بندازم بعدشم که نگو یک عالمه آدم نشسته بودن با بچه های مریض که خدا نصیب هیچکس نکنه و برای شفا اونجا خودشون رو بسته بودن به ضریح خیلی صحنه دلخراشی بود همونجا فقط از خدا سلامتی خواستم و بس اینم عکس حرم امام رضا .

 

خوب دیگه بقیه مسافرت باشه برای بعد .

از مسافرت برگشتم

سلام دوستای گلم

بالاخره دیشب از مسافرت برگشتیم

امروز هم اومدم سرکار با هزار سلام و صلوات خیلی خسته هستم سر فرصت میام براتون مسافرتم رو تعریف میکنم خیلی خوش گذشت

پس فعلا بای دوباره میام

گوشواره ام گم شد

سلام دوستای گلم

دلم میخواد گریه کنم آخه میدونید چی شده امروز صبح که داشتم میومدم سرکار گوشواره هایی که همسری برام خریده بود یه لنگش رو گم کردم .

آخه امروز میخوایم بریم مسافرت منم گقتم قرار همسری بیاد بعد از کار دنبالم گوشواره و گردنبندم رو بندازم چون دیگه نمیومدم خونه برای همین صبح انداختم توی گوشم این قفلش خیلی مزخرفه همین اینکه انقدر سخت باز میشه هم اینکه راحت بسته میشه برای همین خیلی تعجب کردم که افتاده سریع به همسری زنگ زدم که خونه رو بگرد و تا سرکوچه برو ببین نیوفتاده .

اونم رفته گشته میگه نه نبود میگه کادویی که من برات خریدم رو گم کردی دلم میخواست فقط گریه کنم آخه خیلی دوستش داشتم اصلا میدونید چیه من خیلی بی عرضه هستم توی نگه داشتن وسایل .

همش پیش خودم میگم خدا کنه توی خونه افتاده باشه و این که غذا بلا بوده شاید میخواسته یه اتفاقی برای خودم بیوفته اینجوری شده نمیدونم .

در هر صورت حالم خیلی گرفته است سرمم انقدر درد میکنه با اتفاق افتادن این موضوع دردش بیشترم شده .

بچه ها تو رو خدا دعا کنید توی خونه افتاده باشه بیرون از خونه نیوفتاده باشه .

اگر امروز همسری ماشین بهم میداد این اتفاق نمی افتاد صبح بهش میگم چیکار کنم ماشین رو ببرم یا نه میگه نه میام دنبالت خوب اگر ماشین بهم میداد حداقلش این بود که توی ماشین می افتاد وای خدا............ آخه چقدر من بدشانسم

 

هنوز مشکلات شرکت ادامه داره

سلام دوستای گلم

راستش نمیدون اصلا چی بنویسم چون این چند روزه خیلی فکرم مشغوله بابت همون مشکلی که توی شرکت گفتم .

عصرروز چهارشنبه که مدیرم اومد ازش پرسیدم که موضوع چی بوده اون حرفها رو زده اونم گفت که مدیرمالی حکم تعدیل نیرو نوشته بود که من با رفتن شما موافقت نکردم و گفتم به این نیرو احتیاج دارم و کسی نمیتونه کارش رو انجام بده البته فقط من نبود یه سه نفر دیگه از همکارها رو هم حکم تعدیلشون رو نوشته بودن که اونا هم یه جورایی کنسل شدن .

وقتی مدیرم اینو گفت منم گفت برای من اصلا مهم نیست که بخوام اینجا کار کنم من خودم شاید تا دو سه ماه دیگه از اینجا برم چون واقعا خسته شدم از رفتارهای اینا هروقت من میرم مرخصی میام یه دفعه اخطار میدن یه دفعه جریمه میکنن یه دفعه بیرون میکنن آخه من نمیدونم وقتی مرخصی میگیرم دیگه این کارها چیه خلاصه اونم هی میگفت حالا شما عصبانی نشید من با مدیر عامل صحبت کردم و اونم گفته هرطور خودت صلاح میدونی انجام بده .

خلاصه این که از خدام بودم همون روز میگفتن دیگه نیا سرکار چون اگر خودم بخوام برم اینا حق و حقوقم رو نمیدن و کلی اذیت میکنن اگر خودشون بیرونم کنم حداقل میتونم حقم رو بگیرم و هم اینکه برم شکایت کنم و حقوق بیکاری بگیرم .

دیروز با مدیرم صحبت کردم برای مرخصیم بهم میگه الان اگر تو بری فکر میکنن که کاری نداری و پس احتیاجی به تو نیست و اینکه آتو میدی دستشون منم گفتم اگر با این کار آتو میدم پس چه بهتر بزار بیرونم کنن من حقم هست بخوام مرخصی بگیرم من میخواستم قبلا بگیرم اونم بدون حقوق چون واقعا احتیاج دارم ولی وقتی دیدم همسرم آخر ماه تعطیل هستن منم میخوام اون موقع بگیرم که استفاده کنم ولی هنوز برگم رو امضاء نکرده گفت یه چند روز صبر کن .

خلاصه سرتون رو درد نیارم که کلی کلافه هستم دلم میخواد بزارم برم واقعا خسته ام کردن .

---------------------

از پنج شنبه بگم که ظهر که از سرکار اومدم خونه ناهار رو خوردم گرفتم خوابیدم همسری هم عصر اومد اونم گرفت پیشم خوابید بعدشم عصر گفت بلندشو برای من یه چیزی درست کن ناهار نخوردم بهش گفتم مگه نگفتم ناهارت رو بخور بیا دیگه بلند شدم براش سوسیس سرخ کردم و خورد بعدشم که رفت به کولر یه سرک کشید و درستش گرد چون از ظهر باد گرم میزد بعدشم که ساعت ۱۱ شب تازه بلند شدیم رفتیم بیرون شام خوردیم و یه دوری توی میدون هفت حوض زدیم و اومدیم خونه .

فرداش هم که ظهر رفتیم خونه مادر همسری و عصرشم رفتیم اوشون فشم و شام خوردیم و برگشتیم خونه انقدر خسته بودم که سریع رفتم خوابیدم .

دوستای گلم برام دعا کنید که همه چی به خیر بگذره اصلا دوست ندارم با این مدیرمالی بحث کنم و بگید که چیکار کنم چطوری این مشکل رو حل کنم .

دیشب همسری میگه باهاش هرطور که میدونی رام میشه رفتار کن سعی کن مثل موم تو دستات باشه  منم گفتم حالم از این آدم کثیف به هم میخوره آخه اون یه جاسوس میخواد که براش خبر بیارن منم اهلش نیستم حاضر نیستم بهش سلام کنم و بهش نگاه کنم حالم بهم میخوره همسری هم گفت هرطور خودت میدونی انجام بده .

---------

راستی دوستان دنبال بلیط قطار یا هواپیما برای مشهد میگردم خیلی دیر اقدام کردیم اصلا هیجا نداره اگر کسی از دوستان آشنایی داره معرفی کنه ببینم میتونیم بلیط پیدا کنیم .

 

عروسی و مشکلات مرخصی

سلام به همگی

امروز زیاد حالم روبراه نیست خیلی خسته ام دیشب تازه از قم برگشتیم شب عروسی همسری با شوهرخواهرم برگشتن ولی من موندم که فرداش با بابام و خواهر برگردم البته مامانی نا با خواهرامون موندن .

امروز رئیسم از بیرون تماس گرفته و کلی از کارهام داره تعریف و تمجید میکنه و میگه آره من بدون شما کارام پیش نمیره و باید هرچی مدیرعامل میخواد براش تهیه و کنیم بعدشم میگه درسته که با اضافه حقوقت موافقت نکردن ولی تو درعوض کارخودت رو بخوبی انجام بده و بعدش میگه درسته بعضی اوقات شاید لجبازی کنید ولی انقدر هیچوقت مسائل خودت و شخصیت رو با کارت غاطی نکردی ازت ممنونم و کلی چرندیات دیگه منم موندم اصلا این حرفها معنیش یعنی چی یه کاره زنگ زده داره اینا رو میگه نمیدونم باز دوباره من یه روز مرخصی رفتم اینجا چی گذشته بخدا شانس ندارم هر وقت میرم مرخصی بعدش یه بلایی سرم میاد نمیدونم این مدیرمالی دوباره چیزی گفته یا نه ولی از وقتی زنگ زده و این حرفها رو گفته کلی حالم دگرگون شده اصلا حوصله کار کردن ندارم نمیدونم دوباره چه خوابی برام دیدن خدا کنه خیر باشه.

موندم با این اوضاع احوال چطوری آخر هفته ماه رو مرخصی بگیرم به خدا دیگه خسته شدم .

 

خوب بگذریم گفتم بیام اینجا بنویسم یه خورده خودم رو خالی کنم و آروم بشم از مراسم عروسی بگم که دوشنبه ظهر یه سره از اینجا رفتم آرایشگاه و با مامان و خواهرم بعدشم که اومدیم خونه تا حاضر بشیم طبق معمول این همسری بازم دیر اومد و کلی منو حرض داد مامانی نا خوشبختانه زودتر رفتن بعدشم ما حرکت کردیم رفتیم .

در کل عروسی بد نبود ولی این آدمهاش چقدر مزخرف هستن نه میزاشتن فیلمبرداری کنی نه عکس بگیری خلاصه کلی ماجرابود ماهم فقط از خودمون عکس میگرفتیم بعد از مراسم هم که همسری رفت تهران و ماهم اومدیم خونه عمه ام عروس هم طبقه پایین عمه ام میشینه خونش خیلی خوشگل شده بود خداییش عمه ام به اندازه دوتا دختر جهاز داده بود .

شب هم که نشستیم با عمه ها و دختر عمه ها تا ساعت ۳ صبح کلی غیبت کردن خدا ازمون بگذره کلی خندیدیم خیلی خوش گدشت صبحش هم که من از استرس این که باید به شرکت زنگ بزنم و بگم که نمیام خواب نمیبرد بعد که زنگ زدم گرفتم راحت خوابیدم .

بعدشم که ساعت ۹ بلند شدیم و صبحانه خوردیم و یه خورده کارهای عمه رو کردیم برای بعدازظهر که پاتختی بود بعدشم که من و خواهرم نقش آرایشگرهارو اجرا می کردیم سر همه رو خواهرم سشوار میکشید و من آرایش صورتشون رو میکردم خداییش خیلی قشنگ شده بودن از شب عروسی هم که انقدر پول داده بودن بهتر مخصوصا خواهر عروس که برای آریش سروصورت چهل هزار تومن داده بود اون روز که من درستش کردم همه میگفتن کدوم آرایشگاه رفتی اونم میگفت آرایشگاه فائزه خداییش که خیلی خوشگل شده بود .

بعدشم که بعدازظهر بابایی اومد دنبالمون و حرکت کردیم به سمت تهران دیگه رفتیم خواهری رو رسوندیم منم گفت بابا شام بیا خونه ما که هم من رو برسونه هم اینکه از اون طرف به محل کارش نزدیکتره به همسری زنگ زدم که برو از بیرون کباب بگیر با بابا دارم میام خونه اونم دیگه رفته کباب خریده بود و چایی رو آماده کرده بود تا ما برسیم دیگه تا رسیدیم ساعت ده ونیم شب بود بیچاره بابام تا شام رو خرد رفت خوابید بیچاره خیلی خسته شده بود منم نشستم با همسری یه خورده حرف زدم و بعدش گرفتیم خوابیدیم .

دوستان دعا کنید که توی محل کارام بابت مرخصی که گرفتم مشکلی نباشه که اگر اینطور باشه دیگه میزارم میرم .

گراتن بادمجان

 

سلام دوستای گلم

امروز یه غذای خوشمزه دیگه درست کردم گراتن بادمجان .

مواد لازم :

بادمجان دلمه : ۲ عدد

هویج : ۱ عدد بزرگ

سیب زمینی : ۲ عدد متوسط

قارچ : ۶ عدد

فلفل دلمه : یک عدد کوچک

پنیر پیتزا : به میزان دلخواه

نمک و فلفل و آوبشن : به میزان دلخواه

سیر : ۱ حبه

روغن برای سرخ کردن مقداری

طرز تهیه :

اول از همه همه سبزیجان رو پوست کنده و به شکل زیر ورقه ورقه می کنیم . عکس سیر و فلفل رو یادم رفت بگیرم .

بعد هویج رو سوا میزاریم پخته شود و در یه قابلمه کوچک مقداری روغن ریخته و بادمجان و سیب زمینی رو مقداری سرخ میکنیم تا زودتر پخته شود بعد در یک ظرف پیرکس کفش مقداری روغن ریخته و  به شکل زیر مواد رو روی هم می چینیم و در لابلای مواد از نمک و ادویه جات استفاده می کنیم .

به همین ترتیب همه مواد چیده میشه یه ردیف سیب زمینی و یه ردیف هویج و بعد قارچ و فلفل و بادمجان تا کاملا ظرف پر شود و سیر رو رنده کرده و روی مواد میدیم و در انتها پنیر پیتزا رو روش میریزیم .

و بعد که همه مواد رو چیندیم داخل فر به مدت نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه با حرارت کم قرار میدیم تا مواد پخته شود .

 

آخر هفته

سلام دوستای گلم

نمیدون چند روز که ننوشتم خوب به هر حال از چهارشنبه بگم که توی خونه بنده در حال تمیزکاری عین هو کزت شده بودم دیگه داشتم از خستگی میمردم هرجا که فکرشو بکنی تمیزکاری کردم خوشبختانه همسری هم خونه نبود تا ریخت و پاش کنه اونم رفت دنبال کارهای ماشین و تمیز کاری منم تا ظهر در حال تمیز کاری بود بعدشم که همسری رسید تازه کارهام تموم شده بود منم رفتم خوابیدم و همسری هم اومد پیشم گرفت خوابید تا ساعت ۶ بعدش گفتم بریم یه معجون بخوریم و بعدشم بریم پارک ملت آخه جدیدا فواره هایی گذاشتن که موزیکال هست خیلی قشنگه شبش هم رفتیم اونجا البته بعدش خانواده همسری هم اومدن دیگه بعد که تموم شد رفتیم نشستیم یه جای پارک و شام خوردیم بعدشم رفتیم خونمون خوابیدیم .

همسری فرداش تعطیل بود ولی من باید میرفتم سرکار برای همین من زودتر خوابیدم .

فرداش یعنی پنجشنبه رفتم سرکار رو تا ظهر بعدشم رفتم خونه مامانم با خواهرم قرار بود بریم استخر دیگه منم که ماشین نداشتم بلند شدیم با خواهر رفتیم سوار تاکسی شدیم و رفتیم استخر تا ساعت شش و نیم خیلی خوب بود کلی خستگیم در رفت بعدشم که اومدیم خونه و مامانم گفت قرار خاله اینا بیان اونجا .

دیگه شبش هم وقتی خالم ینا میان اونجا دیگه تا خود صبح بیداریم و کلی حرف میزنیم و غیبت تا ساعت ۴ صبح بیدار بودیم دیگه خوابمون نمیبرد ولی خوب به زور دیگه رفتیم خوابیدیم چون اونوقت دیگه صبح با سروصدای این بابای من که از ۶ صبح بیداره مگه میشه خوابید .

خلاصه اینکه دیروز تا عصر خونه مامانم بودیم و عصر هم اومدیم خونه من که انقدر خوابم میومد رسیدم خونه گرفتم خوابیدم و صبح بیدار شدم و هرچی همسری گفت بلند شو شام بخور گفتم تو برو بخور من بلند میشم نشون به اون نشون که بنده تا صبح خوابیدم .

الان هم خیلی خوابم میاد راست میگن خوابیدن زیاد خواب میاره ها .

ماکارونی با سس قارچ

 

سلام دوستای گلم

خوب امروز براتون یه ماکارونی خوشمزه درست کردم دیشب که رفتم خونه تصمیم گرفتم دو مدل غذا درست کنم تا فردا که از کلاس میام شام داشته باشم و هم اینکه بتونم برای فردا ناهارم هم ببرم .

 

 

ماکارونی با سس قارچ و ریحون و نعنا

مواد لازم :

ماکارونی شکلی : نصف بسته

قارچ : ۲۵۰ گرم ورقه شده

پیاز : ۲ عدد متوسط خورد شده

نعنا و ریحون : به اندازه ۳ قاشق غذاخوری خورد شده

فلفل دلمه : نصف فلفل خورد شده

نمک و فلفل و آویشن : به میزان دلخواه

آرد : ۱ قاشق غذاخوری

شیر : ۱ لیوان

روغن : برای تفت دادن به میزان لازم

طرز تهیه : اول از همه همه مواد رو خرد میکنیم هم سبزی و هم قارچ و فلفل و پیاز رو بعدش توی یه ماهی تابه مقدار روغن ریخته و پیاز رو اضافه می کنیم و وقتی طلائی شد فلفل دلمه رو اضافه می کنیم و بعدش قارچ رو یه مقدار آبلیمو اضافه کنید برای اینکه قارچ سیاه نشه بعدش که کاملا تفت دادید داخل یه ظرف شیر و آرد و مخلوط می کنیم و به مواد اضافه می کنیم و بعدش سبزی رو اضافه می کنیم و دائما بهم میزنیم تا مایه مقداری سفت شود

 

 

در همین حین آب ماکارونی رو گذاشته وقتی جوش اومد ماکارونی رو اضافه می کنیم همراه مقداری نمک و روغن میزاریم کاملا پخته بشه طوری که به دندون نچسبه و فکر کنم حدود بیست دقیقه کافی باشه اگر بازم نرم نبود میتونید بیشتر بزارید بعدش آبکش می کنیم و روی اون آب سرد نریزید همونطور داغ به داخل ماهی تابه که موادمون آماده شده اضافه می کنیم و مقداری تفت میدیم و بعدش میتونید سرو کنید . نوش جونتون

 

اینم غذای ما که آماده شده

 

آحر هفته

سلام دوستای گلم

این چند روزه به ما چه گذشت زیاد طولانی نمی نویسم خلاصه وار میگم .

 

پنج شنبه ظهر بعداز کارم رفتم خونه همسری گفته بود اگر بخواد بیاد دنبالم زنگ میزنه منم دیدم زنگ نزد سرساعت یک رفتم خونه تا رسیدم خونه و کولر رو روشن کردم تا خنک شم برقا رفت منم داشتم از گرما هلاک میشدم دیگه همه پنجره ها رو باز کردم و نشستم ناهارم رو خوردم بعدشم رفتم خوابیدم تا همسری بیاد اونم ساعت 4 بود رسید خونه بیچاره ناهارم نخورده بود منم بهش گفتم برو نون و پنیر خیار بخور منم همینو خوردم چون ناهار نداشتیم اونم دیگه از تنبلیش بلند نشد گرفت پیش من خوابید و هی منو اذیت کرد نذاشت بخوابم که یه خورده عشقولانگی کرد و دیگه خوابش برد منم که دیگه خواب از سرم پرید و بلند شدم خونه رو مرتب کردم و به همسری گفتم عصر بریم برای خونه خرید کنیم .

رفتیم خرید و یه خورده سبزیجات و مرغ و گوشت خرید و گذاشتیم خونه بعدشم شام رفتیم خونه مامانش و دیگه ساعت 12 بود اومدیم خونه و خوابیدیم .

فرداش هم میخواستیم بریم کرج خونه خالم صبح زود بلند شدم و یه دوش گرفتم و لباس های همسری و اتو کشیدم و بعدش صبحانه خوردیم و حاضر شدیم رفتیم اونجا و تا شب اونجا بودیم بعدازظهر رفتیم سرخاک مادر بزرگم بعدشم و با خاله اینا شام درست کردن رفتیم پارک و تا رسیدیم خونه ساعت 1 شده بود انقدر خسته بودم که نفهمیدم چطوری خوابم برد .

دیروز هم که کلاسام شروع شد و رفتم کلاس انقدر چشمام درد میکرد که دوست نداشتم برم ولی نمیشد چون جلسه اول بود باید میرفتم .

همسری از 23 مرداد تعطیل میشه تا اول شهریور منم موندم چطوری مرخصی بگیرم و با همسری بریم مسافرت هفته دیگه ام که عروسی دخترعمه ام هست باید مرخصی بگیرم موندم کلاسهام رو چیکار کنم آخه اگر مرخصی بگیرم سه جلسه کلاس نباید برم دیگه دارم گیج میزنم چیکار کنم موندم چطوری به  رئیسم بگم و مرخصی بگیرم و یه وقت موافقت نکنه و از اون طرف هم کلاسم به هرحال باید یه فکری براش بکنم .

این شرکت مزخرف ما هم که دیگه از چهارشنبه گفت ناهار نمیدیم خودتون باید بیارید آخه چقدر این آدما مزخرف هستند من واقعا وقت نمیکنم هرشب غذا درست کنم و نمیشه هر روز هم از غذای بیرون گرفت آخه مگه چقدر حقوق میگیریم که بخوایم غذا هم از بیرون بگیرم تازشم سه روز که کلاس میرم و تا میام خونه انقدر خسته ام که نای شام درست کردن ندارم کاشکی نزدیک مامانمی نا بودم و حداقل خیالم از غذا آوردن راحت بود .

بالاخره باید سوخت و ساخت کاریش نمیشه کرد فعلا" .

 


پی نوشت : هانیه جون پرسیده بود بیفتک کوب همون گوشت کوبه باید بگم نه عزیزم فرق میکنه اگر نداشتی میتونی با پشت چاقو هم گوشت و کوبید .

 

شنسل گوشت و مرغ کنتاکی

 

شنسل گوشت و مرغ کنتاکی

البته این غذایی که درست کردم اگر می بیند که برای دو نفر زیاده بخاطر اینه که دیگه شرکت به ما ناهار نمیده مجبورم بیشتر درست کنم تا برای فردا ناهارم هم بیارم خاک برسرشون کنن که ما رو اسیر کردن .

خوب ولش کن بریم سر غذامون

مواد لازم :

گوشت گوساله : به صورت استیک شده سه عدد

مرغ : ۲ تیکه رون

آرد سوخاری : ۳ قاشق غذاخوری

آرد سفید : ۳ قاشق غذاخوری

تخم مرغ : ۱ عدد

سبزیجات : هویج ۲ عدد - سیب زمینی ۲ عدد - لوبیا سبز ۲۵۰ گرم - گل کلم ۳ تیکه متوسط

 

طرز تهیه : اول از همه گوشت رو که ورقه کردید با بیفتک کوب میکوبید تا کاملا پهن شود .

 

بعد داخل آرد سفید غلط میدیم

 

بعدش داخل تخم مرغ  و بعدشم توی پودر سوخاری غلطش میدیم تا کاملا همه مواد آغشته بشه

 

 

بعدشم به مدت نیم ساعت میزاریم بمونه تا کاملا همه مواد به خوردش بره بعدش سرخ میکنیم .

مرغ رو هم میزاریم پخته بشه و بعدش طبق مراحل بالا رو براش اجرا می کنیم .

 

و بعد سبزیجات رو میتونید یا پخته و یا سرخ کرده استفاده کنید و دور غذاتون بزارید و میل کنید میتونید هر نوع سبزیجاتی که دوست دارید استفاده کنید  .

 

خوراک سبزیجات

 

سلام دوستای گلم

بالاخره دیروز امتحان رو دادیم ولی خداییش خیلی سخت بود همه بچه ها گند زدن خداکنه این معلمه دلش برامون بسوزه حداقل نمره قبولی رو بده فکر کنم امروز جوابش رو بدن یکی از دوستام میره میبینه خبرم میکنه خلاصه اینکه فقط امیدمون به خداست یکاری برام بکنه .

یه غذای رژیمی آماده کردم که خیلی هم ساده است شاید بیشترتون درست کنید ولی خیلی خوبه هم مقوی و هم رژیمی .

خوارک سبزیجات :

سیب زمینی : ۱ عدد متوسط

هویج : ۱ عدد

قارچ : ۴ عدد بزرگ

لوبیا سبز : ۲۵۰ گرم

آبلیمو : به میزان دلخواه

نمک و فلفل : به میزان دلخواه

خوب اول از همه تمامی سبزیجات رو شسته و بعد خورد می کنید به هر شکلی که دوست داشتید خورد می کنید و هویج و لوبیا سبز رو میتونید باهم بزارید پخته بشه چون مدت زمان پختشون طولانی تره مقداری هم آب لیمو بهش اضافه کنید و بعد قارچ رو همراه با مقدار روغن زیتون و آبلیمو تفت میدید برای اینکه قارچها سیاه نشه و در آخر سیب زمنینی ها رو سوا میزاریم پخته بشه . من مقداری از لوبیا سبز ها رو ریز خورد کردم همراه با پیاز و رب تفت دادم و گذاشتم پخته بشه اگر دوست داشتید میتونید این رو هم به غذاتون اضافه کنید دلبخواهی هست و در آخر که همه مواد پخته شد توی ظرف دلخواه تزئین کرده و روش میتونید روغن زیتون آبلیمو و نمک و فلفل بپاشد و میل کنید .

 پی نوشت : بچه ها دیروز بعد از کارم دوستم بهم اس ام اس داد که ..... قبول شدی  از همتون ممنون بابت دعا کردنتون و اینکه می بینم دوستای گلی مثل شما دارم هیچ غم ندارم