تعطیلات تابستان قسمت اول
سلام بر دوستان
خوب بالاخره حوصلم اومد بیام بنویسم خوب جونم براتون بگه که تعطیلات تابستونه خودمون رو اینجوری گذروندیم که روز پنج شنبه قرار شد که حرکت کنیم به سمت مشهد ظهر همسری اومد در شرکت دنبالم و رفتیم خونه وسایلمون رو برداشتیم و بعدشم رفتیم خونه مامانش ناهارمون رو خردیم و حرکت کردیم حدود ساعت ۳ ظهر بود که راه افتادیم از سمت جاده پایین رفتیم جاده که خیلی خوب بود چون دو بانده بود ومیشد تازید ولی بیشتر از ۱۲۰ تا که نمیشد رفت توی راه هر چی به همسری گفتم بزار من بشینم گفت نه خسته نیستم میشینم ولی خوب تا سبزوار بیشتر نتونست چون دیگه خسته شده بود دیگه شب هم بود منم که نمیتونستم رانندگی کنم برای همین رفتیم توی شهر و دنبال یه رستوران تا شام بخوریم و بعدشم شب اومدیم دم یه پارکی که کلی جمعیت بود توی ماشین با مکافات خوابیدیم آخه گفتیم دیگه شب توی راه نمی خوابیم برای همین نه چادر مسافرتی برداشتیم نه پتو و بالشت همسری همش غر میزد که حداقل دوتا بالشت بر میداشتی منم گفتم خوب قرار نبود توی راه بخوابیم که ولی خداییش انقدر توی ماشین خندیدیم از طرز خوابیدنمون که نگو دیگه دیدیم نمیشه حدود ساعت ۵ صبح راه افتادیم به سمت مشهد و ساعت ۸ و نیم رسیدیم و رفتیم اول از همه یه طواف دور حرم دادیم و بعدشم رفتیم خونه دوستامون .
جمعه صبح دیگه مشهد بودیم و تا رسیدیم یه صبحانه توپ خوردیم و بعدشم من رفتم حموم کردم تا خستگی راه از بدنمون بره بیرون دیگه تا شب جایی نرفتیم چون همسری واقعا خسته بود ولی خوب شبش دیگه دوستامون ما رو بردن باغ یکی از دوستاشون و کباب خوردیم و کلی خوش گذروندیم .
شنبه صبح که از خواب بلند شدیم سریع حاضر شدیم و رفتیم که بریم آرامگاه فردوسی و طوس رو ببینیم ولی قبلش رفتیم پاساژ زیست خاور و اونجا یه سری سوغاتی خریدیم و بعدشم رفتیم کوه سنگی که یه پارک خیلی بزرگ و قشنگ بود اینم یک سری از عکسهاش .
ماهی های توی استخر
خوب یادم رفت از نمای پارک عکس بگیرم حالا مجبورم یه عکسی که خودمم توش هستم براتون بزارم .
بعدش رفتیم به سمت طوس اول رفتیم هارونیه که قبل از توی راه فردوسی بود اول رفتیم اونجا رو دیدیم که یه بنای تاریخی بود و با یه سری ماکت ها از نماهای اون زمان یادم نیست برای دوران کی بود . اینم عکسهاش .
نمای هارونیه
ماکت نمای قدیمی
این سنگ به یاد بود امام محمد غزالی درست شده بود
بعدشم رفتیم فردوسی که خیلی قشنگ بود کلی عکس گرفتیم و از موزه دیدن کردیم و اینم یه سری از عکسهاش .
عکسهای ظروف قدیمی داخل موزه
بعدشم که اومدیم خونه و ناهار خوردیم و خوابیدیم آخر شب رفتیم حرم و خیلی حال و هوای خوبی بود کلی دعا کردم برای همه از جمله دوستای وبلاگیم بعدشم با همسری نشستیم دعا خوندن انقدر شلوغ بود که دست هیچکس به غیر یه سری به ضریح امام رضا نمیرسید فقط دستمون به ضریح پنجره فولاد رسید و تونستم اونجا پول بندازم بعدشم که نگو یک عالمه آدم نشسته بودن با بچه های مریض که خدا نصیب هیچکس نکنه و برای شفا اونجا خودشون رو بسته بودن به ضریح خیلی صحنه دلخراشی بود همونجا فقط از خدا سلامتی خواستم و بس اینم عکس حرم امام رضا .
خوب دیگه بقیه مسافرت باشه برای بعد .