سلام به همگی

امروز زیاد حالم روبراه نیست خیلی خسته ام دیشب تازه از قم برگشتیم شب عروسی همسری با شوهرخواهرم برگشتن ولی من موندم که فرداش با بابام و خواهر برگردم البته مامانی نا با خواهرامون موندن .

امروز رئیسم از بیرون تماس گرفته و کلی از کارهام داره تعریف و تمجید میکنه و میگه آره من بدون شما کارام پیش نمیره و باید هرچی مدیرعامل میخواد براش تهیه و کنیم بعدشم میگه درسته که با اضافه حقوقت موافقت نکردن ولی تو درعوض کارخودت رو بخوبی انجام بده و بعدش میگه درسته بعضی اوقات شاید لجبازی کنید ولی انقدر هیچوقت مسائل خودت و شخصیت رو با کارت غاطی نکردی ازت ممنونم و کلی چرندیات دیگه منم موندم اصلا این حرفها معنیش یعنی چی یه کاره زنگ زده داره اینا رو میگه نمیدونم باز دوباره من یه روز مرخصی رفتم اینجا چی گذشته بخدا شانس ندارم هر وقت میرم مرخصی بعدش یه بلایی سرم میاد نمیدونم این مدیرمالی دوباره چیزی گفته یا نه ولی از وقتی زنگ زده و این حرفها رو گفته کلی حالم دگرگون شده اصلا حوصله کار کردن ندارم نمیدونم دوباره چه خوابی برام دیدن خدا کنه خیر باشه.

موندم با این اوضاع احوال چطوری آخر هفته ماه رو مرخصی بگیرم به خدا دیگه خسته شدم .

 

خوب بگذریم گفتم بیام اینجا بنویسم یه خورده خودم رو خالی کنم و آروم بشم از مراسم عروسی بگم که دوشنبه ظهر یه سره از اینجا رفتم آرایشگاه و با مامان و خواهرم بعدشم که اومدیم خونه تا حاضر بشیم طبق معمول این همسری بازم دیر اومد و کلی منو حرض داد مامانی نا خوشبختانه زودتر رفتن بعدشم ما حرکت کردیم رفتیم .

در کل عروسی بد نبود ولی این آدمهاش چقدر مزخرف هستن نه میزاشتن فیلمبرداری کنی نه عکس بگیری خلاصه کلی ماجرابود ماهم فقط از خودمون عکس میگرفتیم بعد از مراسم هم که همسری رفت تهران و ماهم اومدیم خونه عمه ام عروس هم طبقه پایین عمه ام میشینه خونش خیلی خوشگل شده بود خداییش عمه ام به اندازه دوتا دختر جهاز داده بود .

شب هم که نشستیم با عمه ها و دختر عمه ها تا ساعت ۳ صبح کلی غیبت کردن خدا ازمون بگذره کلی خندیدیم خیلی خوش گدشت صبحش هم که من از استرس این که باید به شرکت زنگ بزنم و بگم که نمیام خواب نمیبرد بعد که زنگ زدم گرفتم راحت خوابیدم .

بعدشم که ساعت ۹ بلند شدیم و صبحانه خوردیم و یه خورده کارهای عمه رو کردیم برای بعدازظهر که پاتختی بود بعدشم که من و خواهرم نقش آرایشگرهارو اجرا می کردیم سر همه رو خواهرم سشوار میکشید و من آرایش صورتشون رو میکردم خداییش خیلی قشنگ شده بودن از شب عروسی هم که انقدر پول داده بودن بهتر مخصوصا خواهر عروس که برای آریش سروصورت چهل هزار تومن داده بود اون روز که من درستش کردم همه میگفتن کدوم آرایشگاه رفتی اونم میگفت آرایشگاه فائزه خداییش که خیلی خوشگل شده بود .

بعدشم که بعدازظهر بابایی اومد دنبالمون و حرکت کردیم به سمت تهران دیگه رفتیم خواهری رو رسوندیم منم گفت بابا شام بیا خونه ما که هم من رو برسونه هم اینکه از اون طرف به محل کارش نزدیکتره به همسری زنگ زدم که برو از بیرون کباب بگیر با بابا دارم میام خونه اونم دیگه رفته کباب خریده بود و چایی رو آماده کرده بود تا ما برسیم دیگه تا رسیدیم ساعت ده ونیم شب بود بیچاره بابام تا شام رو خرد رفت خوابید بیچاره خیلی خسته شده بود منم نشستم با همسری یه خورده حرف زدم و بعدش گرفتیم خوابیدیم .

دوستان دعا کنید که توی محل کارام بابت مرخصی که گرفتم مشکلی نباشه که اگر اینطور باشه دیگه میزارم میرم .