تولد همسریم

پ ن : برای همسری کادو گوشی موبایل خریدم ( انقدر ذوق کرده بود فکرش رو نمیکرد براش گوشی بگیرم )

خوب اینم عکس کیک تولد همسری


سلام 

حال همه دوستان خوبه من که خوب ولی این چند روزه یه خورده استرس دارم اونم  بخاطر اینه که آخر هفته مهمونی دارم اونم برای کی خوب معلومه برای همسری عزیزم آخه دوازده آذر تفلدشه    

 ولی من میخوام زودتر بگیرم البته فقط خانواده همسری دعوت هستن و  با یه سری از فاملیهای همسری خانواده خودم رو بعدا دعوت میکنم چون باهام توی خونه فسقلی ما جا نمیشیم .

خلاصه اینکه کلی برای امشب کار دارم باید از ا  مشب غذاهام رو آماده کنم   تا فردا ظهر که میرم خونه کاری نداشته باشم .

و خونه و تمیز کاری کنم

دیشب رفتم کادوی همسری رو خریدم خبر نداره چی براش گرفتم فکر میکنه براش چیزی نمیگیرم ولی گذاشتم سورپرایز بشه اونم بعدا اینجا میگم .

دیگه اینکه امروز انقدر خوابم میاد  دیشب خونه مامانمی نا بودیم تا صبح جون کندم  نتونستم بخوابم این پشه های لعنتی هم همش دم گوشم ویز ویز میکردن بعدشم تاره بابام ساعت ۳ صبح بلند شده زنگ زده سرکارش که اگر برامون بار اومده بیام اونم چی با صدای بلند بلند حرف میزد داشتم دیگه دیونه میشدم بعدشم اون یکی خواهرم که میره مدرسه از ساعت ۶ صبح همش راه میرفت برای خودش میوه میذاشت تو ظرف و چایی دم میکرد خلاصه همه چی دست به دست هم داده بودن نمیزاشتن من بخوابم آخه منم که حساسم  به سرو صدا اگر کوچکترین صدایی باشه خوابم نمیبره .

کادوی تولد و عروسی

سلام

خوب دوستای گلم چطورن میدونم همشون حالشون خوبه امیدوارم که همیشه خوشحال و سلامت باشن این چند روز تعطیلی خیلی خوش گذشته به من که خیلی خوش گذشت .

سه شنبه که کلاس داشتم و خودم رفتم خونه البته همسری توی مسیر اومد دنبالم با هم رفتیم خونه و سر راهم یه مقدار خرید کردیم برای فردا چون قرار بود مامانمی بیان خونمون .

چهارشنبه صبح زود از خواب بیدار شدم و شروع کردم به تمیز کاری و خوشبختانه برای ناهار کاری نداشتم چون قرار بود غذا از بیرون بگیرم و فقط خودم برنج درست کردم با سالاد بعدشم بعداز تموم شدن کارهام شروع کردم به کیک درست کردن چون مامانمی نا بخاطر تولدم میومدن چون نتونسته بودن قبلا بیان دیگه تا بیان همه کارهام رو کردم ساعت ۱۲ و نیم بود اومدن و کلی بهمون خوش گذشت ناهار رو که خوردیم بعدش گرفتیم یه چرت کوچولو زدیم و عصرش قرار بود مامانی نا برن خونه چون بابا فردا صبح باید میرفت سرکار دیگه در همین حین دختر عمه ام اس ام اس داد که خونه هستید ما داریم میایم البته به من نه ها به بابام دیگه بابام هم گفت سریع بلند شید بریم هرچی اصرار کردم که ولشون کنید حالا یه شب اومدید خونه من دارید زودی میرید گفتن که نه باید بریم همسری هم میخواست با برادرش بره استخر منم گفتم خوب حالا که اونم نیست منم با بابامی نا برم خونشون این شد که منم سریع حاضر شدم و باهاشون رفتم اونجا آهان یادم رفت بگم مامانم با خواهرام برام یه زنجیر خریده بودن برای همون تو گردنی که خیلی خوشگل شد بعدا عکسش رو میزارم .


پنج شنبه هم خونه مامانمی نا بودم که ظهر همسری اومد و ناهار اونجا بودیم و بعدازظهرش هم رفتیم که بریم خونه مادر شوهری چون شبش تولد برادر شوهرم بود توی راه همسری گفت بریم یه سر آریا شهر تا کادوت رو بخرم آخه هنوز کادوی تولدم رو نگرفته بودم ازش رفتیم و برام یه گوشواره دیگه خرید آخه اون یکی رو گم کرده بودم بعدشم راه افتادیم به سمت خونه مادر شوهری .


جمعه هم که تا ساعت ۱۰ خوابیدیم و بعدش با همسری رفتیم تابرای عروسی دختر عموم برای پاتختیش من کادو بخرم بعدشم من برای خودم کلی لوازم آرایش خرید کردم و بعد اومدیم خونه و یه خورده استراحت کردیم و بعدشم ناهار خوردیم و بعد از ناهار همسری رفت خونه مامانش تا فوتبال رو اونجا ببینه منم یه خواب کوچولو کردم و بعدش بلند شدم حاضر شدم تا قبل از اینکه همسری بیاد و بریم عروسی خیلی بهمون خوش گذشت کلی عکس انداختیم و کلی با دختر عمه ها و عموها گفتیم و خندیدیم .


دیروز صبح که از خواب بلند شدم انقدر سرم درد میکرد بعدشم که اومدم سرکار حالت تهوع گرفتم نمیدونم چرا ولی اصلا حال هیچ کاری رو نداشتم دوست داشتم زودتر بیام خونه و استراحت کنم الانم که دارم مینویسم زیاد حالم جالب نیست ولی از دیروز بهترم . دیروز یکی از همکارها میخواست بره سمت رسالت که منم زود باهاش رفتم تا برم خونه استراحت کنم رسیدم سریع رفتم خوابیدم ولی به زور خوابم برد بعدشم که بلند شدم انقدر سرم سنگین بود که رفتم یه دوش گرفتم ولی بازم تغییری نکردم و بازم استراحت کردم فقط به زور یه شام درست کردم بعدشم که همش روی مبل ولوشده بودم تا همسری اومد یه خورده نازم و کشید و بلند شدم شام خوردیم بازم خوابیدم و همسری همه ظرفها رو شست .

 

 

بالاخره تصمیم گرفته شد

سلام برهمه دوستای گلم

خوب بالاخره تصمیم گرفتم   که به مناسبت تولدم و سالگردمون یه شب خانواده همسری و یه شب هم خانواده خودم رو بگم بنابراین دیشب خانواده همسری رو گفتم و فردا یعنی روز عید هم قرار خانواده خودم بیان .

از روز قبلش همش در حال خرید کردن بودم و مواد لازم برای پیتزا رو میخریدم و کلی میوه و شیرینی و اینا خریدیم و دیشب یه پیتزای خوشممز درست کردم  . مامان همسری کادو بهم پول داد گفت دیدم بهتره خودت بری بخری همیشه همین کارو میکنه به نظر من خیلی بهتره چون اون چیزی رو که دوست دارم و با سلیقه خودم هست رو میخرم  و برامون یه جعبه زولبیا و یه خورده خرت و پرت دیگه آورده بود در کل دیشب به خوبی برگزار شد .

قرار هست مامانمی نا میان غذا کباب از بیرون بگیرم آخه دیدم اینطوری خیلی بهتره هم به صرفه تره و هم اینکه بابای من از کبابهای دم خونه ما خیلی خوشش میاد برای همین قراره کباب بگیرم و برنج درست کنم .

دیروز مامانم هی میگفت چی برات بخریم من گفتم اصلا راضی به زحمت نیستم هرچی دوست دارید میگفت میخوایم برات با خواهرات گوشواره بخریم که من گفتم نه نمیخوام گفت پس برات چی بگیرم من گفتم بهتره یه زنجیر برام بگیرید میدونید چرا آخه اون گوشوارم که گم شد یه لنگه اش رو دادم پسرخالم که طلا فروشه برای اونو تو گردنی کنه گفتم برای اون یه زنجیر بگیرید .  

هفته پیش که رفتم خونه مامانم بچه خواهرم رفته بود برای پول گذاشته بود توی کاغذ و بهش کلی از عطرهای مامانم زده بود اومده بود به من کادو میداد الهی قربونش بشم که انقدر عاطفه داره خواهر کوچیکم هم اونم برام پول کادو کرده بود انقدر با عاطفه هست که هروقت به ما کادو میده انقدر گریه  میکنه دلم خیلی براش میسوزه که انقدر با عاطفه هست  و هر وقت ما برای کادویی میگیرم همیشه همینطوره از ذوقش گریه میکنه .

از امروز هم دوباره کلاسم شروع میشه ای خدا خودت کمکم کن که حداقل یه انگیزه ای ایجاد بشه و این ترم خوب درس بخونم .

تولد تو تولده

سلام

خدا رو شکر بهترم از اول هفته همش حالت تهوع داشتم نمیدونم چرا شاید ضعیف شدم به هر حال الان بد نیستم .

پری شب تولد مادر شوهر بود من زودتر رفتم خونه و حمام کردم و آماده شدم تا همسری بیاد بریم براش به چیزی بخریم ساعت ۷ بود زنگ زد که بیا دم در با داداشم بریم رفتیم و براش برادر شوهری یه بلوز خرید من و همسری هم یه روسری با کیک خریدیم رفتیم اونجا خداییش انقدر براش کادو خریدیم دیگه خسته شدم همش یا روز مادره یا سوغاتی براش لباس آوردم و. کلی چیزای دیگه دیگه دیدیم همه چی داره همسری گفت براش روسری بخریم دیگه منم چیزی نگفتم و رفتیم خونشون مامانش خبر نداشت ما میام اونجا گفت چرا خبر ندادید منم گفتم خوب شما نمیدونستید امشب تولدتونه و ما میایم دیگه از قبلشم گفته بود برام چیزی نخرید ولی خوب نمیشد که مادر شوهره اگر نمی خریدیم اونوقت هزارتا حرف بود .

دیگه شام خوردیم و کیک رو هم خوردیم منم که انقدر خسته بودم و حالم زیاد خوب نیود دیگه بلند شدیم اومدیم خونه .

امشب هم تولد همکار همسری هست خانمش میخواد سورپرایزش کنه و بهش نگفته و همه دوستاش رو دعوت کرده به همسری گفته که تا موقع افطار همسرش رو نگه دار تا نفهمه خلاصه کلی برنامه داریم تا این آقا متوجه نشه .

از دیروز که همسری گفته تولد دعوتیم هی تو فکر این بودم که چی بپوشم آخه نمیدونم کی هست کی نیست چطوری لباس بپوشم بعدش گفتم بهتره که بلوز و شلوار بپوشم هم سنگین تره و هم راحتر  دیگه یه بلوز قرمز با یه شلوار سفید و یه کفش قرمز که از دبی آورده بودم رو میپوشم به نظرم خوب باشه حوصله دامن و اینا رو ندارم .

قراره بعد از کار برم خونشون چون به محل کارم نزدیک هست گفته تو زودتر بیا همسرت هم با شوهر من بیاد دیگه زودتر میرم اونجا و حاضر میشم .

الانم انقدر خوابم میاد که نگو دلم میخواد برم بگیرم بخوابم یه پسر شیطون دارن اینا که فکر کنم برم نزاره یه خورده استراحت کنم .

خوب دیگه برم بسه راستی بچه ها برام دعا کنید که برای شنبه امتحانم رو خوب بدم خیلی میترسم این معلم خیلی ته دلمون رو خالی کرده .

راستی اینم بگم که این ماه انقدر تولد داریم که بدبخت شدیم انقدر کادو خریدیم تولد برادر شوهر هم هست هم تولد خودم آخر ماه دیگه چه شود .

تولد مامانم

        سلام دوست جونام خوبید خوشید کم پیدا شدید دیگه به ما سر نمیزنید Kisses

     این چند وقته اصلا حال و روز خوبی نداشتم نمیدونم چرا این چشمهای لعنتیBugging Out من انقدر درد میگیره   دیروز انقدر دیگه کفرم رو در آورده بود که دلم میخواست از کاسه در بیارمشون یه دکتر رفتم گفت مال خستگی و آلودگی حالا میخوام یه دکتر بهترتر برم ببینم آخه این مشکلش چیه که انقدر درد میکنه با هیچ مسکنی هم آروم نمیشه حالا ببینم امروز میتونم برم یا نه .

       راستی فردا تولد مامانمه  Birthday Wishes نمیدونم چی براش بگیرم   Huh? آخه هر چی فکر   میکنم میبینم لباس داره کیف و کفش داره چیزی نمونده که نداشته باشه از شما دوستای گلم میخوام بهم کمک کنید یه همفکری بدید که چی بخرم .

      براتون دو مدل دستور غذا دارم که یکیش غذاست و یکی دیگه اش تقریبا عصرانه Waiter

خوراک سبزیجات

مواد لازم :

هویج : ۵ عدد بزرگ

قارچ : ۲۵۰ گرم

سیب زمینی : ۲ عدد متوسط

نخود فرنگی : ۱ پیمانه

فلفل دلمه ای : ۱ عدد

رب گوجه فرنگی : ۱ قاشق غذاخوری

نمک و فلفل و ادویه کاری  : به میزان دلخواه

روغن : ۲ قاشق غذاخوری

اول از همه هویج و سیب زمینی رو پوست کنده و خلال نازک می کنیم بعد قارچ رو هم ورقه ورقه کرده و بعد فلفل دلمه ای رو هم خلال نازک می کنیم  و نخود فرنگی ها رو توی قابلمه آب میریزم و میزاریم پخته بشه و توی ماهی تابه روغن رو میزیزم و بعد هویج رو اول تفت میدیم در ماهی تابه رو بزارید تا هویج زودتر پخته شود بعد سیب زمینی رو اضافه کنید و تفت بدید و بعد قارچ و فلفل و در انتها نخود فرنگی رو اضافه می کنیم و ادویه هارو به غذا اضافه می کنیم و میزاریم پخته شود .

              23

رب گوجه رو با نصف لیوان آب مخلوط کرده و به مواد اضافه کنید و بزارید کاملا به خورد سبزیجات برود و یه مقدار کمی آب داخل سبزیجات بمونه دیگه غذای ما آماده شده و میتونید سرو کنید .

                4

کرپ شکلاتی

مواد لازم :

آرد : ۱۲۵ گرم

شیر : ۳/۴ لیوان

شکر : ۵ ق غ

تخم مرغ : ۱ عدد

بکینگ پودر : ۲ قاشق چایخوری

کره آب کرده : ۲ ق غ

طرز تهیه : ابتدا مواد خشک رو مخلوط می کنیم و در یک ظرف دیگر تخم مرغ و شیر و کره رو مخلوط میکنیم و بعد این مواد را به آرد اضافه می کنیم و کم کم هم میزنیم تا کاملا مخلوط شود و یک ماده یک دستی بشود بعد توی یک ماهی تابه نچسب رو با مقدار خیلی کمی کره چرب می کنیم و با یک پیمانه کوچک از مواد داخل ماهی تابه میریزم و اون رو با یک قاشق کاملا پهن می کنیم خیلی نازک هم نشود و میزاریم تا یه حبابهایی روی مواد بوجود بیاد و وقتی دید که مواد رو میشه برگردوند و به ظرف نمی چسبه طرف دیگه رو بر می گردونید تا اون طرف هم بگیره به همین ترتیب باقی مواد رو درست می کنیم .

                         1

  

تولد خواهری

تولد خواهری

دیروز بالاخره با کلی پیگیری کردن برای گرفتن ماکرویو موفق شدم دیروز برم اونو از فروشگاهی که خریداری کرده بودم بگیرم   مهدی میگفت خوب دیگه ماکرویو قبلی رو فروختی و گرونترش رو خریدی  تو خوب سرمنو شیره میمالی  گفتم وا....  این حرفها چیه خوب اون همه امکانات رو نداشت ولی این یکی داره به من میگه تو خاص پسندی گفتم : یعنی چی ... گفت فقط چیزهای خوب رو می پسندی مثلا ببین من رو انتخاب کردی  .... گفتم آره راست میگی اگه تپلو نبودی خوشگل نبودی که انتخابت نمی کردم 

امروز تولد خواهری  نمیدونم چی براش بگیرم هر چی فکر میکنم  می بینم اگر بهش پول بدم خودش بره هرچی دوست داره بخره بهتره  این ماه هم من باید فقط کادوی تولد بخرم دوباره چند روز دیگش تولد بچه اش هست برای اون یکی که دیگه نگو ما رو کشته گفته برام خونه باربی بخرید   خلاصه اینکه این یکی کادوش رو معلوم کرده ولی بهش میگم خاله جون تو کلی اسباب بازی داری خونتون داره منفجر میشه برات لباس میخرم میگه نه  فقط خونه باربی چیکار کنیم دیگه بچه ها این دوره زمونه حرف گوش نمیدن فقط حرف خودشون ..

به احتمال زیاد امروز هم برم استخر SmileyCentral.comدیشب از آقا جکی با کلی قربون صدقه رفتن  ازش کارتهای استخرش رو گرفتم که دوباره امروز برم خدا کنه که امروز دیگه برف نیاد و بتونم راحت بریم

امروز بیچار مهدی رو دم مترو پیادش کردم  و خودش با کلی وسایل و یک کارتن قطعه برای شرکت راهی شد بهش گفتم خوب تو که انقدر وسیله داشتی صبح زودتر بیدار میشدی میبردم تو رو میرسوندم بعدم میامدم شرکت گفت نه نمیخواد تو برو من خودم یه جوری میرم دلم براش سوخت گناه داشت  با اون همه وسیله با مترو بره ولی خوب قبول نکرد  دیگه برسونمش خداکنه بدونه دردسر برسه شرکت .

تولد جکی

 

وای امروز تولد جکی منه SmileyCentral.com( مهدی ) حتما میگید چرا گفتم جکی آخه اسمی که من رو اون گذاشتم اونم اسم من رو گذاشته جیک جیک

راستش هنوز هیچی برای تولدش نگرفتم میخوام تلافی روز تولدم رو بکنم نمیدونم کار درستی انجام میدم یا نه ولی باید تنبیه بشه بدونه که کادوی تولد رو همون روز میدن نه روز دیگه چون دیگه ارزشی نداره یه وقت فکر نکید که دوستش ندارم اتفاقا خیلی هم دوستش دارم من بدون اون اصلا نمی تونم زندگی کنم

یه چند روزی هست که اصلا حالم خوب نیست  نمی دونم چرا اینجوری شدم کمبود ویتامین کمبود چی میتونه باشه نمیدونم اصلا چه دکتری برم تا این مشکلم حل بشه خدا جون ازت هیچی نمی خوام فقط سلامتی

امشب باید یه غذای خوشمزه براش درست کن SmileyCentral.com چی نمیدونم من هرسال روز تولدامون که میشد هم خانواده خودم و هم همسرم رو دعوت میکردم ولی امسال اصلا حال و حوصله اش رو ندارم میخوام فقط خودمون دوتا  باشیم