سلام برهمه دوستای گلم

خوب بالاخره تصمیم گرفتم   که به مناسبت تولدم و سالگردمون یه شب خانواده همسری و یه شب هم خانواده خودم رو بگم بنابراین دیشب خانواده همسری رو گفتم و فردا یعنی روز عید هم قرار خانواده خودم بیان .

از روز قبلش همش در حال خرید کردن بودم و مواد لازم برای پیتزا رو میخریدم و کلی میوه و شیرینی و اینا خریدیم و دیشب یه پیتزای خوشممز درست کردم  . مامان همسری کادو بهم پول داد گفت دیدم بهتره خودت بری بخری همیشه همین کارو میکنه به نظر من خیلی بهتره چون اون چیزی رو که دوست دارم و با سلیقه خودم هست رو میخرم  و برامون یه جعبه زولبیا و یه خورده خرت و پرت دیگه آورده بود در کل دیشب به خوبی برگزار شد .

قرار هست مامانمی نا میان غذا کباب از بیرون بگیرم آخه دیدم اینطوری خیلی بهتره هم به صرفه تره و هم اینکه بابای من از کبابهای دم خونه ما خیلی خوشش میاد برای همین قراره کباب بگیرم و برنج درست کنم .

دیروز مامانم هی میگفت چی برات بخریم من گفتم اصلا راضی به زحمت نیستم هرچی دوست دارید میگفت میخوایم برات با خواهرات گوشواره بخریم که من گفتم نه نمیخوام گفت پس برات چی بگیرم من گفتم بهتره یه زنجیر برام بگیرید میدونید چرا آخه اون گوشوارم که گم شد یه لنگه اش رو دادم پسرخالم که طلا فروشه برای اونو تو گردنی کنه گفتم برای اون یه زنجیر بگیرید .  

هفته پیش که رفتم خونه مامانم بچه خواهرم رفته بود برای پول گذاشته بود توی کاغذ و بهش کلی از عطرهای مامانم زده بود اومده بود به من کادو میداد الهی قربونش بشم که انقدر عاطفه داره خواهر کوچیکم هم اونم برام پول کادو کرده بود انقدر با عاطفه هست که هروقت به ما کادو میده انقدر گریه  میکنه دلم خیلی براش میسوزه که انقدر با عاطفه هست  و هر وقت ما برای کادویی میگیرم همیشه همینطوره از ذوقش گریه میکنه .

از امروز هم دوباره کلاسم شروع میشه ای خدا خودت کمکم کن که حداقل یه انگیزه ای ایجاد بشه و این ترم خوب درس بخونم .