خوب از دیشب بگم بالاخره دیروز حقوق گرفتم و بعد از سرکار رفتم به سمت خیابان گاندی تا یه پارچه خوب بخرم مامانم برام یه مدل مانتوی زمستونی بدوزه ولی بگم از قیمت ها انقدر گرون بود که پشیمون شدم و ترسیدم خرید کنم شاید اون مدلی که میخوام خوب از آب در نیاد برای همین تصمیم گرفتم با خودش بیام تا لااقل اون پارچه ای که مناسب هست رو بخرم
از امروز هم دوباره کلاس زبانم ترم جدیدش شروع میشه
خوب یک سری عکس جالب مخوام بزارم که کوچکترینهای دنیاست خیلی جالبه
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۹/۰۷ ساعت 12:52 توسط فائزه
|




من و همسری بهمن ماه سال 82 عقد کردیم و بعد از یک سال و نیم نامزد بودن شهریور 84 رفتیم زیر یه سقف و زندگیمون رو شروع کردیم . من متولد 61 و همسری 58 هست . اینجا رو برای این درست کردم تا بتونم خاطرات خوب زندگیمون و همه تلاشهایی که من و همسری برای یه زندگی خوب کشیدیم رو اینجا بنویسم تا هر وقت به اینجا نگاه میکنم بدون که توی زندگیم چه لحظه هایی وجود داشته و قدرش رو بیشتر بدونم . در ضمن اینجا هم از آشپزی هام براتون میزارم .