تعطیلات و مسافرت شمال
سلام دوستای گلم خوبید خوشید
حتما این چند روز تعطیلی حسابی بهتون خوش گذشته به من یکی که خیلی خوش گذشت عالی بود دست همسری عزیزم درد نکنه قربونش برم .
خوب از سفرم براتون بنویسم که سه شنبه صبح بدون اینکه کاری کرده باشیم منظورم اینه که وسایلمون رو از شب قبل جمع کنیم در کل معلوم نبود میریم یا نه ولی انقدر قربون صدقه همسری رفتم تا راضی شد همون روز بریم سفر البته با خواهر و همسرش دیگه صبح اول وقت سریع رفتم یه دوش گرفتم و بعدش که اوکی رو از همسری گرفتم به خواهرم زنگ زدم و گفتم کارهاتون رو بکنید برای ظهر میایم که بریم دیگه منم سریع همه وسایل رو جمع کردم و رفتیم و دنبال خواهرم دیگه تا راه بیفتیم شد ساعت 2بعدازظهر میخواستیم بریم سمت رشت و انزلی و آستارا و سرعین دیگه تا از این تهران خراب شده با ترافیکش رفتیم بیرون ساعت 5 بعدازظهر شد انقدر اتوبان کرج شلوغ بود که نگو دیگه بالاخره اینجا رو رد کردیم و افتادیم توی جاده رشت نزدیک جاده لوشان بودیم که نگو چه ترافیکی باورتون نمیشه چه جمعیتی بود حدود 7 ساعت توی ترافیک بودیم اونم چی باید از جاده خاکی میرفتیم نه اصلی یادم رفت از اون ترافیک یه عکس بگیرم ولی این عکس جاده لوشانه
انقدر که کلافه شده بودیم دیگه ساعت 3 صبح بود که رسیدیم رشت بارون هم گرفته بود هیچ جایی نبود که بریم برای شب اجاره کنیم رفتیم یه جایی که همه مردم اونجا چادر زده بودن و ماهم چادر زدیم و همونجا خوابیدیم صبح هم بلند شدیم و رفتیم به سمت انزلی توی راه پر بود از شالیزار برنج خیلی قشنگ بودن یه چند تا عکس گرفتیم و راه افتادیم
خیلی دوست داشتم برم مرداب انزلی رو ببینم خوشبختانه اون موقعی که رفتیم سوار قایق بشیم هوا دیگه بارونی نبود شانس آوردیم دیگه رفتیم قایق سواری و کلی عکس گرفتیم و خوش گذروندیم خیلی عالی بود .
بعد از اونجا حرکت کردیم به سمت ساحل گیسون جاده خیلی قشنگی داشت ولی اصلا ساحلش قشنگ نبود انقدر که مردم اونجا رو کثیف کرده بودن و کلی آشغال ریخته بودن واقعا که حیف اون ساحل دیگه اونجا چادر و علم کردیم و ناهار رو آماده کردیم یه نم بارون هم میزد که خیلی قشنگ بود دیگه ناهار رو که خوردیم یه چند ساعتی استراحت کردیم بعدش دیدیم چه بارونی گرفت دیگه نمیشد اونجا موند سریع وسایلمون رو جمع کردیم و حرکت کردیم به سمت آستارا اونجا هم که اصلا جا نبود انقدر گرون میگفتن که نمیدونستیم دیگه چیکار کنیم یکی از فامیلامون که یه دوست داشت اونجا بهش زنگ زدیم و خواستیم برامون یه جایی رو ردیف کنه اونم به دوستش زنگ زدو بالاخره تونستیم یه جایی برای خواب بگیریم چون نمیشد چادر بزنیم وسایلمون خیس شده بود و نمیشد توی چادر خوابید .
دیگه جارو که گرفتیم رفتیم استراحت کردیم و یه دوشی گرفتیم و شام خوردیم خوابیدیم بیچاره همسری خیلی خسته شده بود چون همش پشت فرمون بود هرچی بهش گفتم بزار منم بشینم گفت نه خسته نیستم خودم رانندگی میکنم .
دیگه فردا صبحش هم رفتیم بازار ساحلی آستارا کلی هم خرید کردم خداییش قیمت لباسهاش خیلی خوب بود دیگه به همسری گفتم ببین امروز تا عصر نمیشه اینجا رو گشت خواهشن امشب هم بمونیم دیگه اونم گفت اشکال نداره شب رو هم دوباره آستارا موندیم و نزدیک ساحل که به بازار نزدیک بود چادر زدیم من و خواهری هم همش توی بازارش بودیم و خرید میکردیم اینم ساحل آستارا من و خواهری باهم البته چون با عینک هستیم و شناسایی نمیشویم گذاشتم ..
دیگه فردا صبحش هم حرکت کردیم به سمت سرعین .
دیگه توی راه رفتیم اردبیل و یه دریاچه ای داشت به اسم شورابیل رفتیم
اونجا و یه گشتی زدیم و رفتیم برای ناهار وقتی ناهار رو خوردیم انقدر سنگین شده بودیم دلمون میخواست فقط بخوابیم دیگه همسری گفت تا سرعین راهی نیست میریم اونجا یه جایی میگیریم و استراحت میکنیم اینم جاده اش
دیگه بعدازظهر بود رسیدیم و رفتیم یه سوئیت گرفتیم و 3 ساعت خوابیدیم وقتی بلند شدیم دیدیم ساعت 9 شب هنوز آب گرم سرعین هم نرفته بودیم چون میدونستیم تا دیر وقت باز هست سریع وسایلمون رو برداشتیم و رفتیم آب گرم تا ساعت 11 شب خیلی چسبید کلی خستگی از بدنمون بیرون رفت بعدش هم اومدیم شام خوردن و جاتون خالی همه چی خوردیم دیگه داشتیم میترکیدیم آش دوغ هم خوردیم من عاشق آش دوغ هستم به همسری گفتم من با این یه کاسه راضی نمیشم و باید فردا هم بخوریم دیگه فردا صبح هم که صبحانه حسابی خورده بودیم نتونستیم دوباره آش دوغ بخوریم بهش گفتم یادت باشه ها اگر بچه ات مونگل شد تقصیر تو هست چون من هنوز دلم آش دوغ میخواد .
بعد از صبحانه هم حرکت کردیم به سمت تهران و ساعت 8 و نیم شب بود رسیدیم .
خیلی مسافرت خوبی بود به من که خیلی خوش گذشت .