تعطیلات آخر هفته
گفته بودم پنج شنبه قرار بود با همسری و مادرش بریم مبل بخریم کلی گشتیم تا یه مبل مناسب و خوب پیدا کردیم و خریدیم برای مادر شوهر قرار هفته دیگه بیارن بعد از اونجا هم که گفتم به مادرشوهرم خوب باید شیرینی مبلمانتون رو بدید اونم که خوشحال بود و گفت باشه هرچی میخورید بریم بگیرم خلاصه اینکه رفتیم و کباب خریدیم و رفتیم خونشون وشام خوردیم .
فرداش هم که جمعه بود رفتیم خونه مامانم قرار بود ظهر بریم بهشت زهرا آخه آش درست کرده بود میخواست بره سر خاک پدرش و مادر بزرگم که همه خاله هام و عمه هام هم اومده بودند و تا بعدازظهر اونجا بودیم خیلی خسته کننده است بعدش هم که اومدیم خونه دیگه وقت نشد بریم استخر چون دیر رسیدیم خونه این کارتهای استخری که به شوهرم دادن باهاش میشه رفت رستوران هم غذا خورد یه دفعه به ذهنم رسیدیم که مهلت کارت ها تا فردا بیشتر نیست برای همین پیشنهاد دادم بیایید باهاش شام بریم بیرون وگرنه دیگه به درد نمیخوره و باید بندازیم دور واین شد که رفتیم یه رستوران نزدیک تیراژه چون اون رستوران با اون کارت ها قبول میکرد و رفتیم یه شام خوشمزه خوردیم و یه دوری هم توی تیراژه زدیم من اولین بار بود میرفتم تو اون پاساژ خیلی شبیه فروشگاههای توی دبی درست کرده بودند و جنسهای خیلی شیکی داشت ولی پولش هم خیلی شیک و گرون بود و فقط یه گشتی زدیم و برگشتیم خونه .
شنبه هم که نگو مراسم رنگ کنون سر داشتیم مامانم گیر داد که موهات رو رنگ کن چون قبلش مش کرده بودم پایین موهام یه خورده رنگ داشت و چند رنگ شده بود برای همین یه رنگ روشن رو موهام گذاشتم تا یه دست بشه خلاصه اینکه سه بار رنگ گذاشتم تا درست شد
آخه قرار بود فرداش بریم عروسی پسر عمه و دختر عموم آخه این دوتا با هم ازدواج کردند برای همین هممون مراسم رنگ زدن داشتیم بعدازظهرش هم که اومدیم خونه که من بشینم یه خورده درس بخونم آخه یکشنبه امتحان زبان داشتم و هیچی نخونده بودم عصر که اومدیم تا شب نشستم خوندن .
یکشنبه هم که اومدم سرکار انقدر کار داشتم تا ظهر مشغول بودم و وقت نکردم که باقی درسهام رو بخونم و وقتی کارهام تموم شد یه خورده نشستم درس خوندن و عصر هم که رفتم برای امتحان تند تند امتحان دادم چون قرار بود شب بریم عروسی
دیگه امتحان که تموم شد رفتم دنبال همسری تا باهم بریم خونه مامانم و حاضر بشیم بریم خیلی روز خسته کننده ای بود وقتی منتظر همسری بودم تا بیاد منم دوبله پارک کرده بودم که یک دفعه پلیس اومد و گفت حرکت کن وانستا منم گوش ندادم
به حرفش گفتم یه چند لحظه دیگه میرم منتظر همسرم هستم کلی خواهش کردم بهش دیدم داره برگه جریمه رو در میاره هر چی گفتم الان میرم ننویسید گوشش بدهکار نبود توی دلم هر چی فحش بلد بودم بهش دادم
گفتم حقتونه که مردم انقدر نفرینتون میکنند خلاصه گوشش بدهکار نبود
و کار خودش رو کرد و برگه جریمه رو گذاشت رو ماشین و رفت منم از لجم برگه رو برداشتم و نشستم تو ماشین گفتم حالا که جریمه کرده میشینم و تکون نمیخورم تا همسرم بیاد انقدر عصبانی بودم که کلی داد و بیداد سر همسری کردم و گفتم همش تقصیر تو اگر زود میومدی الان جریمه نمیشدم اونم گفت فدای سرت ولش کن بیچاره وقتی مبلغ رو دید شاکی شد سیزده هزارتومان الکی الکی جریمه کرده بود بیچاره حرصی شد و رفت پیش همونی که جریمه کرده بود هرچی اون بیچاره هم گفت گوش اون پلیسه بدهکار نبود منم گفتم ولش کن بیا بریم تو دیگه اعصاب خودت رو خط خطی نکن دیگه بعدش انقدر ترافیک بود که ساعت 8 رسیدیم خونه و تند و تند حاضر شدم و تا رسیدیم عروسی ساعت 9 بود یه دو ساعتی بودیم و بعدش هم که مراسم دنبال عروس و داماد رفتن و بعدش هم که خونه .
مراسم غیبت کنون عروسی داشتیم خداییش این زنها چرا اینطوری هستند غیبت کردن تو ذاتشون هست نمیشه یه مراسمی برن و غیبت نکنند که فلانی این کار و کرد اون اینجوری لباس پوشیده بود و خلاصه ...... که ساعت 2 بود خوابیدم و صبح که انقدر دیر رسیدم سرکار که نگو .