بعدا نوشت : غذاهایی که درست کردم

مرغ سوخاری - بیف استروگانف با اسفناج - چیکن استروگانف - سالاد سیب زمینی با پیازچه - سالاد کاهو و دسر و سوپ تره فرنگی


سلام دوستای گلم

خدارو شکر الان خیلی بهترم خیلی دوره سختی رو گذروندم واقعا بد بود اصلا حال هیچ کاری رو نداشتم همش نگران این بودم که نکنه یه وقت مهمونام هم مریض شده باشند که مامانم گفت نه هیچ اتفاقی نیوفتاده بابام همش میگفت چشمت کردن مریض شدی از بس غذاهای خوشمزه درست کرده بودی و حسابی از خودت هنر در کردی .

خوب بگذریم از مهمونی بگم که خیلی عالی بود همه غذاها خوب شده بود البته بگم خواهرام هم کلی کمک کردن که همه چی عالی شده بود همه از مدل ژله هایی که درست کرده بودم خیلی خوششون اومده بود حالا بعدا عکساش رو میزارم ولی از غذاهام نشد عکس بگیرم آخه یادم رفت دیگه وقتی یادم افتاد که نصف غذاها خورده شده بود .

جمعه هم رفتیم خونه دوست همسری و برای ناهار اونجا بودیم و عصر هم اومدیم خونه مادر همسری .

فرداش که رفتم سرکار تا عصر خیلی حالم خوب بود بعد از این که یه خورده غذا خوردم گرفتم خوابیدم تا همسری بیاد همین که اون اومد انقدر از خواب بد بیدار شدم اصلا تعادل نداشتم دیگه حالم خیلی بد شد از همون موقع حالت تهوع و ............... شروع شد که تا ساعت ۱۲ شب تحمل کردم شاید خوب بشه دیگه دیدم نمیتونم و همسری رو از خواب بیدار کردم رفتیم درمانگاه و سریع یه سرم بهم وصل کردن و یه چند تا آمپول که زیاد تاثیری نکرد دوباره اونجا هم حالم بهم خورد دیگه بعدش اومدیم خونه و تا صبح نخوابیدم همش حالم بد میشد دیگه فردا صبحش همسری من رو برد گذاشت خونه مامانش و گفت تا عصر که من بیام باید همسرم رو خوب کنی منم گفتم مگه مامانت دکتره که بخواد این کارو بکن اونم گفت من نمیدونم باید خوب بشی دیگه یه روز اونجا بودم کلی مادر شوهری بهم رسید و فرداش هم نیومدم سرکار رفتم خونه مامانم یه خورده هم اونجا بهم رسیدن یه خورده بهتر شدم ولی تا آخر هفته این حال و احوال هنوز باهام بود .

پنج شنبه هم دیگه حالم خیلی بهتر بود و شبش هم قرار بود بریم خونه دختر عمه ام برای شام دیگه رفتیم و تا دیر وقت اونجا بودیم و اومدیم خونه .

جمعه هم که در حال کردن بودم این یک هفته که مریض بودم نتونسته بودم به تمیز کاری برسم که دیگه گذاشتم برای آخر هفته و همسری هم کلی کمکم کرد و بعد از کارامون نشستیم پای تلویزیون و بعدشم که یه خورده خوابیدیم و حسابی خستگیمون در رفت و بعد از اونم رفتیم خونه مادر همسری برای شام .

خوب بالاخره این مریضی ما هم بخیر گذشت دوستای گلم شما هم این مدته خیلی مراقب خودتون باشید چون این مریضی کلی از انرژی بدن رو میگیره و حسابی سیستم گوارشی رو بهم میریزه من که هنوز معده ام مشکل داره باید یه دکتر معده ام برم .