خرید کارتی
این چند روزه نمیدونم چرا ما انقدر بدشانسی میاریم نمیدونم والا ... ![]()
دیروز به همسری زنگ زدم و گفتم امشب بریم با کارتهات خرید کنیم اونم گفت باشه بیا دم شرکت باهم بریم .
این کارتها رو شرکت همسری بهش میده که همه کار میشه کرد٬ رستوران ٬ سینما٬ فروشگاه لباس ٬استخر و کلی کار دیگه بهم گفت که داره مهلتش تموم میشه و منم گفتم پس بریم خرید کنیم البته زیاد نمونده بودها ولی خوب مبلغش هم کم نبود .
دیگه دیشب من رفتم سمت گیشا و یه نیم ساعتی منتظر همسری شدم تا بیاد دیگه داشتم از دستش کفری میشدم آخه همیشه دیر میکنه نمیدونم چیکار کنم تا این عادت از سرش بیوفته البته بگم ها بیچاره تقصیری نداره این شرکت مزخرفشون تا دقیقه آخر براش کار میتراشن ولی خوب بگذریم دیگه رسید و گفت کدوم فروشگاه بریم خرید کنیم اولش قرار بود بریم همون سمت ستارخان ولی بعد من گفتم این سمتها خیلی شلوغه بریم همون سمت خونه خودمون هم رستوران نزدیکش هست هم فروشگاه دیگه رفتیم سمت هفت حوض و اونجا در همین مکان بود که ماشین ما رو جریمه کردن چون جای مطلقا ممنون پارک کرده بودیم آخه خوب چیکار میکردیم اونجا اصلا جای پارک نبود همه مردم ماشیناشون رو اونجا پارک کرده بودن دیگه ما هم پارک کردیم .
بعدش رفتیم اول فروشگاه لباس ورزشی میخواستم یه دست لباس ورزشی بخرم که دیدم اون رنگی من دلم میخواد رو نداره بعدشم قیمتهاش خیلی گرونه به همسری گفتم ولش کن ما که قراره عید بریم قشم میرم همونجا یه دست لباس ورزشی میخرم دیگه تصمیم گرفتیم که تی شرت برداریم .
دو تا تی شرت من برداشتم و یه تی شرت و شلوارک همسری البته به یه بازی ( دارت ) همسری خیلی خوشش میاد از این بازی دیگه بعدشم رفتیم رستوران البته با همون کارتها دیگه همونجا بقیه کارتها رو هم دادیم دیگه خلاص شدیم بعدش با خیال راحت اومدیم به سمت خونه .
ولی خوب از دماغمون در آوردن با اون جریمه کلی بعدش اومدیم به اون پلیسه که جریمه کرده میگیم خوب ما کجا پارک کنیم اینجا که نه پارکینگی هست نه جای پارک ما کجا باید پارک میکردیم اونم انقدر بی شعور اصلا جواب نمیداد همش میگفت به من ربطی نداره ٬ منم توی دلم همش بهشون بد و بیراه میگفتم به همسری گفتم ولشون کن اینا آدم نیستن که دم عیدی فقط برای خودشون ناله و نفرین میخرن با این کارهاشون.
من و همسری بهمن ماه سال 82 عقد کردیم و بعد از یک سال و نیم نامزد بودن شهریور 84 رفتیم زیر یه سقف و زندگیمون رو شروع کردیم . من متولد 61 و همسری 58 هست . اینجا رو برای این درست کردم تا بتونم خاطرات خوب زندگیمون و همه تلاشهایی که من و همسری برای یه زندگی خوب کشیدیم رو اینجا بنویسم تا هر وقت به اینجا نگاه میکنم بدون که توی زندگیم چه لحظه هایی وجود داشته و قدرش رو بیشتر بدونم . در ضمن اینجا هم از آشپزی هام براتون میزارم .