سلام دوستای گلم

مردم از خستگی تمام بدنم درد میکنه خوب شما ها گفتید زیاد خودم رو خسته نکنم ها ولی نمیشه به خدا نمیشه هر کاری میکنی بازم این خونه جمع بشو نیست .

ما هم تعطیلاتمون رو به خونه تکونی گذروندیم این چهار روزه یه روزش رو خونه مامانم بودم آخه نذری داشتن دیگه از چهارشنبه خونه بودم و در حال کار کردن البته با خواهرم اون بیچاره هم خیلی خسته شد اومده بود کمک من کنه تا تنها نباشم خیلی خسته شدیم البته بگم ها خونه تکونی خستگی نداره بیشترش برای این بود که داشتیم خونه رو هم رنگ میکردیم سقفش رو هم کاغذ دیواری حسابی خونه گند کاری شده بود روی تمام وسایل رو پوشنده بودم تا رنگ  و چسب نریزه و خراب نشه .

خوب بالاخره به خوبی و خوشی تمام کارها عصر جمعه تموم شد این آقایی که اومده بود برای کاغذ دیواری ازون خمارای خمار بود اولش که اومد رفت تو اتاق تا همسری بره چسب چوب بخره بیاد اونم نشست سیگار کشیدن یه آن رفتم تو اتاق دیدم نشسته لبه تخت و داره سیگار میکشه نشه نشه بود داشت چرت میزد منم رفتیم بخاری و یه تکون حسابی دادم تا سروصدا بشه یارو چرتش بپره کلی با خواهرم خندیدیم بعدش که همسری اومد بهش گفتم حواست به این یارو باشه خیلی خماره اینجوری بخواد کار کنه یه یک هفته ای باید اینجا کار کنه بهش سخت بگیر زودتر کارش رو تموم کنه نشون به اون نشون که اولش که رفتیم صحبت کردیم برای زمان نصب که چقدر زمان میبره مغازه داره گفت نصف روزه تموم میشه ولی این آقای خمار دو روز طول داد انقدر که لفتش میداد منم همش بهش غر میزدم که ما کارمندیم و باید زود تموم کنی تا جمع و جور کنیم چون میخوایم بریم سرکار دیگه با کلی غر زدن جمعه عصر تموم شد .

ولی خداییش خیلی خونمون قشنگ شده حالا سر فرصت عکس میگیرم و میزارم الان چون هنوز خونه یه خورده بهم ریخته هست نمیشه .

دیگه بکم که این مدته هر شب شام خونه مادر همسری بودیم بیچاره اونا هم کلی خسته شدن همش ما زحمتشون دادیم چون خواهرم با بچه اش اومده بود اونم دیگه از تنهایی حوصله اش سر رفته بود دیگه مادر همسری اومد اونو برد بیرون یه خورده گردوند و براش یه چیزایی خرید بعدشم برد با دختر همسایشون بازی کنه تا کمتر اذیتمون کنه ما هم کارامون رو انجام بدیم .

دیروز هم که نیومدم سرکار آخه قرار بود از قالیشویی فرشام رو بیارن باید خونه میموندم بعدشم به بقیه کارهام رسیدم پرده ها رو زدم و کلی تمیز کاری و جارو کشیدن و بعدشم با بخار شور همه سرامیک ها رو تمیز کردم تا فرش رو بندازم .

شب هم که همسری اومد قاب ها رو به دیوار زدیم و تقریبا کارها تموم شده .

اینم از مراسم خانه تکانی ما که به خیر و خوشی گذشت ولی بدن دردش هنوز مونده .