حال و حوصله ندارم
امروز حالم زیاد خوب نیست نمیدونم چم شده اصلا حس و حال خوبی ندارم از دیشب که از کلاس اومدم انقدر چشمم درد میکرد که اصلا حال و حوصله همسری رو هم نداشتم فقط یه سلام کردم و گرفتم توی ماشین تا خونه خوابیدم .
دیروز امتحان interview داشتیم برای اینکه بریم ترم بالاتر باید یه امتحان مصاحبه بدیم بعد بریم ترم بالاتر که دو نفر باید باهم هی سوال جواب کنند که انقدر دیروز استرس داشتم که از صبح سرم و چشمام درد میکرد بچه هایی که نفرات اول بودن و زودتر خواستن برن امتحان بدن انقدر براشون سخت گرفته بودن ولی ما که نفرات آخر بودم راحت تر بود چون دیگه مدیر موسسه خسته شده بود و زیاد سوال نمیکرد و خدا رو شکر امتحان به خوبی گذشت حالا مونده امتحان کتبی که اونم هفته آینده هست . حالا موندم ترم دیگه چیکار کنم خیلی دلم میخواد یه مرخصی بگیرم و استراحت کنم ولی بعدش میگم نکنه درسها یادم برم بره و سخت تر بشه برای همین گفتم اگر قبول شم میرم ترم دیگه رو میخونم اگر نه مرخصی میگرم بعدا میرم برای همینم هنوز ثبت نام نکردم گذاشتم بعد از گرفتن جواب امتحان .
امروز هم میخوام برم خونه مامانم آخه برای فردا نظری دارن باید بریم کمک دیگه ولی راستش رو بخواید دلم میخواد این چند روزه برم توی خونه و اصلا بیرون نیام و هیجا نرم دلم میخواد فقط گریه کنم دلم میخواد یه عزاداری حسابی کنم یه جایی برم که یه نوحه خونی خوب داشته باشه و از ته دل گریه کنم .
من و همسری بهمن ماه سال 82 عقد کردیم و بعد از یک سال و نیم نامزد بودن شهریور 84 رفتیم زیر یه سقف و زندگیمون رو شروع کردیم . من متولد 61 و همسری 58 هست . اینجا رو برای این درست کردم تا بتونم خاطرات خوب زندگیمون و همه تلاشهایی که من و همسری برای یه زندگی خوب کشیدیم رو اینجا بنویسم تا هر وقت به اینجا نگاه میکنم بدون که توی زندگیم چه لحظه هایی وجود داشته و قدرش رو بیشتر بدونم . در ضمن اینجا هم از آشپزی هام براتون میزارم .