روزهای تکراری
یه مدتی که حوصله نوشتن روزمره هام رو ندارم شاید بخاطر این که همه چی تکراری شده اتفاقات خاصی نمی افته که بخوام اینجا بنویسم چون هر روز که از خواب بلند میشم و میایم سرکار تا عصر و وقتی هم که میریم خونه مثل یه جنازه فقط می افتم و هیچ کاری نمیکنم و فقط در حد یه شام درست کردن .
خوب حالا یه خورده از این چند روز بگم که همش در حال خوردن و خوابیدن بودیم روز عید که تا ظهر خونه بودیم و بعدشم رفتیم خونه مادر همسری و ناهار اونجا بودیم بعدشم عصر اومدیم خونه و دوباره از فرداش رفتیم سرکار و تا پنج شنبه و دوباره پنج شنبه رفتیم خونه مادر همسری تا شب و بعد از شام هم اومدیم خونمون .
دیروز هم رفتیم خونه مامانم و شبش به بچه خواهرم قول داده بودم که میبرمش سرزمین عجایب و هم اینکه قرار بود مامانمی نا بیان خونمون که دیگه نیومدن و قرار شد که شام ببریمشون بیرون و رفتیم همون تیراژه و شام هم بیرون خوردیم و یه چرخی توی پاساژ زدیم و بعدشم رفتیم شام خوردیم و اومدیم خونه مامانم و شب اونجا موندیم .
به همسری گفتم اگر بشه برای تعطیلات آخر هفته بریم اصفهان اگر قبول کنه که خیلی عالی میشه واقعا خسته شدم احتیاج به مسافرت دارم اگر جور بشه که خیلی عالیه .
این مدته هم همش کارم شده دکتر رفتن و آزمایش دادن و خلاصه دیگه یه چکاب کامل کردن باید برم دندون پزشکی یه خورده به این دندانهای گرام هم برسیم خداییش جنس دندونام انقدر بده همش زود به زود خراب میشه شیطونه میگه برو همشو بکش و یه دست دندون مصنوعی بزارها.......
خوب اینم از روزمره هام دوست دارم یه تغییر و تحولی اساسی به زندگیم بدم از این یه نواختی خسته شدیم هم من و هم همسری .
آهان یادم رفت بگم دیشب هم با مامانم و خواهرم رفتیم بیرون و برای همسری کادوی تولدش رو خریدن که مامان یه شلوار براش خرید و خواهری هم یه کیف چرم دستی دیشب خیلی خوشبحال همسری بود .
بعدا میام بازم براتون غذاهای خوشممز میزارم فعلا بای