تکالیفم رو انجام نمیدم
سلام دوستای گلم
ممنون از همتون بابت تبریکاتون........
خوب دیگه بسته دیگه تولد تموم شده
این هفته یعنی از اول هفته رو خوب نبودم همش حالم بد بوده
نمیدونم چرا نزدیک پ.پ که میشم انقدر حالم بهم میریزه باید این دفعه حتما برم دکتر .
خوب بعدم اینکه آخر هفته نامزدی دخترخالم هست موندم باز چی بپوشم آخه مراسمشون قاطی هست و نمیشه لباس زیاد باز پوشید باید یه سیری توی لباسها زد و ببینم چی پیدا میکنم .
در کل توی این هفته اتفاق خاصی برام نیافتاده چون هر شب که میرم خونه انقدر خسته
و بی حالم که سریع خوابم میبره همشم یادم میره تکالیف کلاسم رو انجام بدم
همسری هم بهم غر میزنه که تو چرا شب وقتی من میام کارات رو انجام نمیدی تا فردا سرکار هی به من زنگ نزنی
بگی کمک کن
ولی بعدش خودم میشینم همشو انجام میدم اصلا هم از همسری کمک نمیگیرم
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۸۷/۰۷/۱۶ ساعت 16:12 توسط فائزه
|
من و همسری بهمن ماه سال 82 عقد کردیم و بعد از یک سال و نیم نامزد بودن شهریور 84 رفتیم زیر یه سقف و زندگیمون رو شروع کردیم . من متولد 61 و همسری 58 هست . اینجا رو برای این درست کردم تا بتونم خاطرات خوب زندگیمون و همه تلاشهایی که من و همسری برای یه زندگی خوب کشیدیم رو اینجا بنویسم تا هر وقت به اینجا نگاه میکنم بدون که توی زندگیم چه لحظه هایی وجود داشته و قدرش رو بیشتر بدونم . در ضمن اینجا هم از آشپزی هام براتون میزارم .